صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۹۷
کم کم کن آشنا به لب زخم دشنه را
سیراب می کنند به تدریج تشنه را
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۹۸
عقل شرع باطن است و شرع عقل ظاهرست
هر که سرمی پیچد از فرمان ایشان کافرست
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۹۹
داغدار عشق را نور و صفای دیگرست
در نظرها سنگ آتش را جلای دیگرست
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۱۰۰
جای برگ گل به بستر اشک رنگینم بس است
شعله آواز بلبل شمع بالینم بس است
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۱۰۱
عیب مردم بر هنر تا چند بگزینی، بس است
چون مگس بر عضو فاسد چند بنشینی، بس است
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۱۰۲
نغمه های جانفزا در پرده نی مدغم است؟
یا دم روح القدس در آستین مریم است
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۱۰۳
شانه با صد دست از بست و گشادش درهم است
قفل وسواسی که می گویند، زلف پر خم است؟
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۱۰۴
بی خبر از غفلت خویش است تا جان در تن است
پای خواب آلود بیدارست تا در دامن است
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۱۰۵
عمر را بر باد دادن تن به صحبت دادن است
نقد اوقات گرامی را به غارت دادن است
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۱۰۶
آتشین رویی که داغ ما گلی از باغ اوست
دشت از چشم غزالان سینه پرداغ اوست
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۱۰۷
حاصل دنیا وَبال جان فارغبال توست
هر چه در کشتی شکستن با تو ماند آن مال توست
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۱۰۸
کاکل او دام در راه صبا انداخته است
زلف او زنجیر را در دست و پا انداخته است
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۱۰۹
یوسف از بی مهری اخوان به چاه افتاده است
بی حسد نبود برادر گر پیمبرزاده است
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۱۱۰
تا دل از دستم شراب ارغوانی برده است
خضر را پندارم آب زندگانی برده است!
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۱۱۱
کی نسیم صبحدم با غنچه گل کرده است
آنچه با دل زخم شمشیر تغافل کرده است
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۱۱۲
بس که بر آن پیکر سیمین قبا چسبیده است
هر که او را در قبا دیده است، عریان دیده است!
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۱۱۳
تا دل بی تاب من گرم طلب گردیده است
خار صحرای ملامت موی آتشدیده است
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۱۱۴
هر که با بی نسبتان گردد طرف، دیوانه است
روی گردانیدن اینجا حمله مردانه است
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۱۱۵
بی حیا گر غوطه در گوهر زند بی مایه است
شرم روی نیکوان را بهترین پیرایه است
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۱۱۶
آب حیوان با لب لعل تو خون مرده ای است
پیش تمکین تو حیرت آهوی رم خورده ای است