گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۷

 

بحر نتواند غبار غم ز دل شستن مرا

چون گهر گرد یتیمی گشته جزو تن مرا

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۸

 

می گشاید ذکر بر رویت در الله را

نیست جز این حلقه دیگر حلقه آن درگاه را

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۹

 

خط مشکین خواست عذر آن عذار ساده را

سرمه ای در کار بود این چشم برف افتاده را

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۰

 

نیست سوی حق به جز تسلیم راهی بنده را

جستجوی این گهر گم می کند جوینده را

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۱

 

نیست پروای علایق طبع وحشت‌دیده را

خار نتواند گرفتن دامن برچیده را

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۲

 

عشق می پاشد ز یکدیگر دل غم پیشه را

توتیا می سازد آخر زور می این شیشه را

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۳

 

حسن عالمسوز دارد بی قرار اندیشه را

نقش شیرین نعل در آتش گذارد تیشه را

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۴

 

زلف طرار تو می بندد زبان شانه را

در سخن می آورد لعل لبت پیمانه را

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۵

 

بی سرانجامی صفا بخشد دل دیوانه را

ترک رفت و رو بود جاروب این ویرانه را

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۶

 

نیل چشم زخم باشد زنگ کلفت سینه را

ناخن شیرست صیقل در نظر آیینه را

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۷

 

شوخی راز محبت می شکافد سینه را

آب این گوهر به طوفان می دهد گنجینه را

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۸

 

بیخودی فرش است در چشم و دل بی تاب ما

چون ره خوابیده بیداری ندارد خواب ما

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۹

 

می کند در پرده شب جلوه دایم روز ما

بی سیاهی نیست هرگز داغ عالمسوز ما

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۵۰

 

از گرانخوابی چو چشم دام آزادیم ما

غفلت ما نیست غفلت، خواب صیادیم ما

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۵۱

 

بر زبان حرف طلب هرگز نمی آریم ما

میهمان بی طلب را دوست می داریم ما

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۵۲

 

دور شو ای آستین از دیده گریان ما

مو نمی گنجد میان گریه و مژگان ما

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۵۳

 

به همواری توان بردن سبق از همرهان اینجا

به خودداری توان افتاد پیش از کاروان اینجا

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۵۴

 

به احسان همتم می‌کرد قارون اهل دنیا را

اگر می‌بود ممکن خرج کردن دخل بی‌جا را!

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۵۵

 

تمنای تو دارد در کشاکش آسمان‌ها را

هدف خمیازه آغوش می‌سازد کمان‌ها را

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۵۶

 

ز بدگویان امان خواهی، ز غیبت پاک کن لب را

به از ترک گزیدن نیست افسون مار و عقرب را

صائب تبریزی
 
 
۱
۴۸۷
۴۸۸
۴۸۹
۴۹۰
۴۹۱
۷۷۰