گنجور

 
 
 
صائب تبریزی

چه پروا از غبار خط مشکین است آن لب را؟

می لعلی جواهر سرمه سازد ظلمت شب را

می لعلی جواهر سرمه سازد ظلمت شب را

کند نقل شراب تلخ، چشم شور کوکب را

بهشت نسیه اش می شد همین جا نقد بی زحمت

[...]

حزین لاهیجی

می لعلی ز ساغر می کشم، تبخاله لب را

لب مخمور من نوشید این جام لبالب را

بهشت جاودانی، دستگاه بوسه اش دارد

دهان تنگ او داده ست وسعت، حسن مشرب را

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه