گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۶۳۳

 

نگه از چشم کبود تو چه خوش می آید

یوسف از نیل به این آب نیاید بیرون

در چنین فصل بهاری که گل از سنگ دمید

زاهد از گوشه محراب نیاید بیرون

نیست از ورطه افلاک خلاصی ممکن

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۶۳۴

 

ز عشق بی مژه تر نمی توان بودن

بهار بی می و ساغر نمی توان بودن

دلم ز کنج قفس تا گرفت دانستم

که در بهشت، مکرر نمی توان بودن

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۶۳۵

 

خوش است چاشنی سود در زیان دیدن

رخ بهار در آیینه خزان دیدن

چه خوب کرد که بلبل خزان ز گلشن رفت

شکسته رنگی گل را نمی توان دیدن

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۶۳۶

 

رویت که شست چهره به آتش نقاب ازو

شد مشرق ستاره و مه آفتاب ازو

چشم حیا مدار ز خوبان، که آینه است

امروز دیده ای که نرفته است آب ازو

جرات نگر که در قدح موم کرده ایم

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۶۳۷

 

ای غنچه زر خرید گلستان بوی تو

خورشید خانه زاد شبستان موی تو

سرگشتگی و تیره سرانجامی مرا

غیر از خط سیاه که آرد به روی تو؟

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۶۳۸

 

در مجلس شراب رخ شرمگین مجو

از جویبار شعله گل کاغذین مجو

مجنون به پای ناقه لیلی نهاد روی

رنگ ادب ز لاله صحرانشین مجو

از آفتاب، صلح به روز سیاه کن

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۶۳۹

 

می بده ساقی که از فیض شراب صبحگاه

نور می بارد ز روی آفتاب صبحگاه

نقد انجم را به یک جام صبوحی می دهد

خوب می داند فلک، قدر شراب صبحگاه

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۶۴۰

 

چه شیرینی است با لبهای آن شیرین پسر یارب

که پیغام زبانی را کند مکتوب سربسته!

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۶۴۱

 

دستی که ریزشی نکند زیر خشت به

از کعبه ای که فیض نبخشد کنشت به

هر سطر، روزنامه آشفته خاطری است

گیسوی ماتمی ز خط سرنوشت به

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۶۴۲

 

از عرق رخسار گلگون را گلستان کرده‌ای

بازای سرچشمه خورشید، طوفان کرده‌ای

گرچه شمشیر ترا سنگ فسان در کار نیست

خواب سنگین را فسان تیغ مژگان کرده‌ای

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۶۴۳

 

پا چو مجنون جمع اگر در دامن صحرا کنی

می توانی رام لیلی را ز استغنا کنی

بی تأمل می کنی در کار باطل عمر صرف

چون به کار حق رسی امروز را فردا کنی

کار خود را راست کن با قامت همچون الف

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۶۴۴

 

با خموشی هستی از نیکان عالم بی سخن

چون گشودی لب به گفتن، نیک یا بد می شوی

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۶۴۵

 

ازان رخسار حیرت آفرین تا پرده واکردی

مرا چون دیده قربانیان بی مدعا کردی

به خون آغشته نتوان دید آن لبهای نازک را

وگرنه با تو می گفتم چها گفتی، چها کردی

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۶۴۶

 

ندارد حسن خط چون من غلام حلقه در گوشی

ندارد صفحه دوران چو من عاشق بناگوشی

مرا در قلزمی شور محبت می دهد جولان

که باشد آسمان آنجا حباب خانه بر دوشی

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۶۴۷

 

دل هر کس که از خورشید ایمان گشت نورانی

بود از اشک دایم کار چشمش سبحه گردانی

ز غفلت مگذران بی گریه ایام محرم را

که ده روزست سالی موسم این دانه افشانی

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۶۴۸

 

عرق آلود ز می طرف جبین ساخته ای

دیده ها را صدف در ثمین ساخته ای

ساده لوحی بود آیینه صد نقش مراد

تو ز صد نقش به نامی چو نگین ساخته ای

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۶۴۹

 

بی سبب بر سرم ای عربده ساز آمده ای

از دل من چه به جا مانده که باز آمده ای؟

ز ره صبر چه پوشم، که (ز) الماس نگاه

سینه پردازتر از چنگل باز آمده ای

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۶۵۰

 

از کجی ناخنه دیده انور گردی

راست شو راست که سرو لب کوثر گردی

نعل نان است در آتش ز پی گرسنگان

چه ضرورست پی رزق به هر در گردی؟

خم نمودند قدت را که زمین گیر شوی

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۶۵۱

 

از سخن چند چو سی پاره پریشان گردی؟

مهر زن بر لب گفتار که قرآن گردی

جگر خود مخور از حسرت گلزار خلیل

آتش خشم فروخور که گلستان گردی

باش واله که درین دایره بی سر و پا

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۶۵۲

 

کند چه نشو و نما دانه زمین گیری

که در گذار ندیده است ابر تصویری

مبرهن است ز شبنم ربایی خورشید

که در بساط فلک نیست دیده سیری

به هر که نیست به حق آشنا، ندارد کار

[...]

صائب تبریزی
 
 
۱
۴۸۳
۴۸۴
۴۸۵
۴۸۶
۴۸۷
۷۷۰