گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۶۱۱

 

مگر ذوق خودآرایی براندازد نقابش را

وگرنه عشق مسکین چه دارد رونمای او؟

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۶۱۲

 

قیامت را به رفتار آورد سرو روان تو

زند مهر خموشی بر لب عیسی زبان تو

صبا را منع می کردم ز گلزارت، چه دانستم

که زیر دست صد گلچین برآید گلستان تو

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۶۱۳

 

یکی هزار شد از خط سبز، شهرت او

ازین غبار بلندی گرفت رایت او

اگر چه بود گلوسوز آن لب شکرین

شد از خط عسلی بیشتر حلاوت او

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۶۱۴

 

اگر ز تیغ کند روزگار افسر تو

برون نمی رود این باد نخوت از سر تو

ز سرکشی تو نبینی به زیر پا، ورنه

به لای نفی بنا کرده اند پیکر تو

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۶۱۷

 

گر تو با هر خار و خس خواهی چو گل افروختن

از چراغ غیرتم (گل) می کند واسوختن

ما چو گل با سینه صد چاک عادت کرده ایم

بخیه را بر زخم نتوانی به سوزن دوختن

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۶۱۸

 

مردم از افسردگی ای بخت چشمی باز کن

گریه را آگاه گردان، ناله را آواز کن

ای که می بخشی به گلچینان کلید باغ را

اول این قفل گره از بال بلبل باز کن

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۶۱۹

 

درگذشت از خاکساری دشمن از آزار من

شد حصار عافیت کوتاهی دیوار من

سخت جانی داردم از شکوه گردون خموش

خنده کبک است شور سیل در کهسار من

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۶۲۰

 

از نصیحت دم مزن با خاطر افگار من

کز دوای تلخ بدخوتر شود بیمار من

جوش یکرنگی ز من نام و نشان برداشته است

می دهد آزار خود، هر کس دهد آزار من

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۶۲۱

 

خیره گردد دیده صبح از جلای داغ من

داغ دارد مهر تابان را صفای داغ من

نیست گر صحرای محشر سینه گرمم، چرا

می پرد چون نامه هر سو پنبه های داغ من؟

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۶۲۲

 

نیست غیری در حریم دیده نمناک من

نام لیلی نقش می بندد ز اشک پاک من

اینقدر بی طاقتی در مشت خاری بوده است؟

روی دریا شد کبود از سیلی خاشاک من

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۶۲۳

 

منقلب گشته است از دور فلک احوال من

ضعف پیری در جوانی کرده استقبال من

جنس من قارون شد از گرد کسادی و هنوز

چشم حاسد برنمی دارد سر از دنبال من

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۶۲۴

 

خون ز چشم عاشقان بیگناه آمد برون

تا ز رویش آن خط عاشق نگاه آمد برون

در کنار رحمت دریای بی پایان فتاد

چون حباب آن کس که از قید کلاه آمد برون

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۶۲۵

 

زبان شانه را از حرف زلفش کی توان بستن؟

پریشان گوی را نتوان ز غمازی زبان بستن

کسی تا چند ریزد خار در چشم تماشایی؟

خدا فرصت دهد، خواهیم نخل باغبان بستن

ز پرکاری نظر می پوشد از عشاق سودایی

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۶۲۶

 

ز رخسار تو خونها در دل گل می توان کردن

ز زلفت حلقه ها در گوش سنبل می توان کردن

ز بس خون جگر مکتوب ما را داده رنگینی

به جای برگ گل در کار بلبل می توان کردن

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۶۲۷

 

کجا طی راه حق با جان غافل می توان کردن؟

به پای خفته کی قطع منازل می توان کردن؟

اگر ذوق شهادت تشنه جانان را امان بخشد

چه خونها در دل بی رحم قاتل می توان کردن

سراب و آب را نتوان جدا کردن به چشم از هم

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۶۲۸

 

به تنهایی گل از وصل گلستان می توان چیدن

که بی شرمی است گل در پیش چشم باغبان چیدن

ادب حسن حجاب آلود را بی پرده می سازد

به دست کوته اینجا بیشتر گل می توان چیدن

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۶۲۹

 

بیا ای عشق جان پای در گل را به راه افکن

ز آه سردی آتش در دلم چون صبحگاه افکن

رگ خواب است از افسردگی ها رشته اشکم

به هویی این گرانخوابان غفلت را به راه افکن

ندارد راهی از افتادگی نزدیکتر دولت

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۶۳۰

 

نمی آیی، نمی خوانی، نمی جویی خبر از من

خدا ناکرده در دل رنجشی داری مگر از من؟

بگو تا گریه را دامان کوشش بر کمر بندم

اگر بر دل غباری داری ای روشن گهر از من

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۶۳۱

 

به فکر از عقده افلاک نتوان کرد سر بیرون

چرا در بیضه آرد مرغ زیرک بال و پر بیرون؟

چو ملک دلنشین نیستی ملکی نمی باشد

که از دلبستگی ز آنجا نمی آید خبر بیرون

ز فرش بوریا گردید خواب تلخ من شیرین

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۶۳۲

 

راز عشق از دل بی تاب نیاید بیرون

گل از آتش، شکر از آب نیاید بیرون

نگه از چشم کبود تو چه خوش می آید

یوسف از نیل به این آب نیاید بیرون

در چنین فصل بهاری که گل از سنگ دمید

[...]

صائب تبریزی
 
 
۱
۴۸۲
۴۸۳
۴۸۴
۴۸۵
۴۸۶
۷۷۰