گنجور

شیخ بهایی » موش و گربه » حکایت ۶

 

هر کس که خورد نان و، نمک را نشناسد

شک نیست که در اصل خطا داشته باشد

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » موش و گربه » حکایت ۶

 

راستى موجب رضاى خداست

کس ندیدم که گم شد از ره راست

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » موش و گربه » حکایت ۶

 

به هر کارى که باشد ابتداى او به نادانى

در آخر حاصلش نبود بجز درد پشیمانى

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » موش و گربه » حکایت ۶

 

گویى تو به من کل طویل احمق

من کل قصیر فتنه دیدم به ورق

تو فتنه‌ى دهر بوده‌اى، من احمق

این قول گواهی است بگویم صدق

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » موش و گربه » حکایت ۶

 

آنچه دشمن می‌خورد روزى به رنج

می‌خورم ماهى به ذوق و عیش و ناز

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » موش و گربه » حکایت ۶

 

بعد از این گر شوى مرا مهمان

میزبان تو باشم از دل و جان

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » موش و گربه » حکایت ۶

 

زاهد که به خلوتگه این کعبه مقیم است

غافل مشو از حیله که آن گفت یتیم است

آن صورت کسوت که بر آراسته او راست

شبگرد براقی است که بر هر که فهیم است

آنجا که رسد بوى طعامى به دماغش

[...]

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » موش و گربه » حکایت ۶

 

عاقل به کنار آب تا پل می‌جست

دیوانه‌ى پا برهنه از آب گذشت

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » موش و گربه » حکایت ۶

 

پاى استدلالیان چوبین بود

پاى چوبین سخت بى‌تمکین بود

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » موش و گربه » حکایت ۶

 

خاره خاره چو نباشد اثر درد ترا

لعل کردى چه خورى غوطه به خوناب جگر

گر تو خواهى که شوى از ره آلایش پاک

همچو صوفى ز سر قید تعلق بگذر

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » موش و گربه » حکایت ۹

 

فیض روح القدس ار باز مدد فرماید

دیگران هم بکنند آنچه مسیحا می‌کرد

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » موش و گربه » حکایت ۱۲

 

خورشید ندیده چشم خفاش

پیش من و تست در جهان فاش

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » موش و گربه » حکایت ۱۳

 

با سیه دل چه سود خواندن وعظ

نرود میخ آهنین در سنگ‌

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » موش و گربه » حکایت ۱۳

 

سگ اگر مشرک و بخیل نبود

آب را در زبان نمى‌نوشید

موش اگر میل راستى میداشت

چکمه‌ى زرنگار مى‌پوشید

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » موش و گربه » حکایت ۱۳

 

بگذارى که دشمنان بخورند

به که محتاج دوستان باشى

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » موش و گربه » حکایت ۱۳

 

مبادا که در دهر دیر ایستى

مصیبت بود پیرى و نیستى

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » موش و گربه » حکایت ۱۳

 

هر که مزروع خود بخورد خوید

وقت خرمنش خوشه باید چید

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » موش و گربه » حکایت ۱۳

 

زبان بریده بکنجى نشسته صم بکم

به از کسى که نباشد زبانش اندر حکم

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » موش و گربه » حکایت ۱۳

 

گوش خر بفروش و گوش تازه خر

کین سخنها در نیابد گوش خر

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » موش و گربه » حکایت ۱۳

 

تا نمیرد یکى بناکامى

دیگرى شادکام ننشیند

شیخ بهایی
 
 
۱
۳۵۲
۳۵۳
۳۵۴
۳۵۵
۳۵۶
۷۷۰