گنجور

میلی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۳۹

 

پس از عمری که در بزم وصالش جای خود بینم

به عمدا کس فرستد تا کند آوازم از بیرون

میلی
 

میلی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۴۰

 

چنان ز هجر تو عمرم به ناخوشی گذرد

که دشمنان همه خواهند زندگانی من!

میلی
 

میلی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۴۱

 

تا نمی‌میرم، نمی‌آید به پرسش ای رفیق

از سر بالین من برخیز و فریادی بکن

میلی
 

میلی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۴۲

 

محبت ز اضطراب دل، پشیمانی کشید از من

گر از من راست پرسی، عشق روز خوش ندید از من

میلی
 

میلی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۴۳

 

چو گردد بهر قتل من علم تیغ جفای او

تظلّم را بهانه سازم و افتم به پای او

میلی
 

میلی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۴۴

 

کاشکی افزون شود هر لحظه استغنای او

تا ز سر بیرون کنند اهل هوس سودای او

میلی
 

میلی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۴۵

 

برخاست یار و طعنهٔ اغیار تازه شد

میلی دگر چه فایده دارد نشست تو؟

میلی
 

میلی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۴۶ - صورت قسمت میراث پدر به عنوان مطایبه

 

همشیره! خرج ماتم بابا از آن تو

صبر از من و تردّد غوغا از آن تو

در خفیه استماع وصیّت از آن من

در نوحه همزبانی ماما از آن تو

کهنه قلم، دوات شکسته از آن من

[...]

میلی
 

میلی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۴۸

 

زمانی دردلم صد بار می‌آیی، نمی‌دانم

فریبم می‌دهی،‌ یا ناز و استغنا نمی‌دانی

میلی
 

میلی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۴۹

 

ز بس که ساده‌دلم، چون تو گرم پیش آیی

گمان برم که مگر مهربان من شده‌ای

میلی
 

میلی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۵۰

 

میل داری که بمیرند جهانی به هوس

غرضی هست که بر تربت ما می‌گذری

میلی
 

میلی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۵۱

 

فریاد ازین غصّه که درد دل ما را

هرچند شنیدی، همه افسانه گرفتی

میلی
 

میلی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۵۲

 

به نهان چنان نمایی همه را ز لطف رویی

که گمان برند هر یک، که تو خاص ازان اویی

میلی
 

میلی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۵۳

 

ز اضطراب دلم رشک می‌شود ظاهر

چو پیش غیر، مرا در خیال می‌گذری

میلی
 

میلی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۵۴

 

مرا به نیم نگه می‌توان تسلّی کرد

هزار حیف که این شیوه را نمی‌دانی

میلی
 

میلی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۵۵

 

دشمنم کشت به فرمودهٔ تو

دیگر ای دوست چه می‌فرمایی؟

میلی
 

شیخ بهایی » موش و گربه » مقدمه

 

جان شیرین که نثار قدم یار نباشد

بفکنم دور که آن بر تن من بار نباشد

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » موش و گربه » مقدمه

 

شنیدم که در روز امید و بیم

بدان را بنیکان ببخشد کریم

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » موش و گربه » مقدمه

 

نباشد تا خدا راضى ز امت

کسى را نیست امید شفاعت

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » موش و گربه » حکایت ۴

 

واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می‌کنند

چون به خلوت میروند آن کار دیگر می‌کنند

مشکلى دارم ز دانشمند مجلس باز پرس

توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر می‌کنند ؟

شیخ بهایی
 
 
۱
۳۵۰
۳۵۱
۳۵۲
۳۵۳
۳۵۴
۷۷۰