گنجور

سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۵۹

 

به نیکی و بدی آوازه در بسیط جهان

سه کس برند رسول و غریب و بازرگان

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۶۰

 

الهی عاقبت محمود گردان

به حق صالحان و نیکمردان

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۶۱

 

هر که با من بدست و با تو نکو

دل منه بر وفای صحبت او

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۶۲

 

صاحبدل نیک سیرت علامه

گو کفش دریده باش و خلقان جامه

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۶۳

 

کرم به جای فروماندگان چو نتوانی

مروتست نه چندانکه خود فرومانی

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۶۴

 

ز خیرت خیر پیش آید، بکن چندانکه بتوانی

مکافات بدی کردن، نمی‌گویم تو خود دانی

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۶۵

 

اگر بریان کند بهرام، گوری

نه چون پای ملخ باشد ز موری

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۶۶

 

نداند آنکه درآورد دوستان از پای

که بی‌خلاف بجنبند دشمنان از جای

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۶۷

 

این باد و بروت و نخوت اندر بینی

آن روز که از عمل بیفتی بینی

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۶۸

 

آن گوی که طاقت جوابش داری

گندم نبری به خانه چون جو کاری

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۶۹

 

مردی نه به قوتست و شمشیرزنی

آنست که جوری که توانی نکنی

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۷۰

 

به پارسایی و رندی و فسق و مستوری

چو اختیار به دست تو نیست معذوری

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۷۱

 

چو نفس آرام می‌گیرد چه در قصری چه در غاری

چو خواب آمد چه بر تختی چه در پایان دیواری

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۷۲

 

شمع کز حد به در بیفروزی

بیم باشد که خانمان سوزی

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۷۳

 

تو با این لطف دلبندی چرا با ما نپیوندی

نقاب از بهر آن باشد که روی زشت بربندی

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۷۴

 

نقاب از بهر آن باشد که بربندند روی زشت

تو زیبایی بنام ایزد چرا باید که بربندی

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۷۵

 

از دست کسی بستده هر روز عطایی

معذور بدارندش یک روز جفایی

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۷۶

 

ای گرگ نگفتمت که روزی

بیچاره شوی به دست یوزی

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۷۷

 

کدام قوت و مردانگی و برنایی

که خشم‌گیری و با نفس خویش برنایی

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۷۸

 

خدا را در فراخی خوان و در عیش و تن آسانی

نه چون کارت به جان آید خدا از جان و دل خوانی

سعدی
 
 
۱
۱۷۷
۱۷۸
۱۷۹
۱۸۰
۱۸۱
۷۷۰