مولانا » مجالس سبعه » المجلس الثالث » مناجات
دل کیست کو حدیث خود و درد خود کند
پیدا بود که جنبش دل تا کجا رسد!
مولانا » مجالس سبعه » المجلس الثالث » مناجات
گر پردۀ هستیت بسوزی به ریاضت
بیرون شوی زین ورطه که این خلق در آن است
پنهان شوی از خویش و ز کونین بیکبار
بر دیدۀ تو این سر آنگه بعیان است
این عالم نفی است، در اثبات توان دید
[...]
مولانا » مجالس سبعه » المجلس الثالث » مناجات
آن جایکه احرار نشینند، نشستیم
وان کار که ابرار گزیدند، گزیدیم
دیدیم که در عهدۀ صدگونه وبالیم
خود را به یکی جان ز همه باز خریدیم
مارا همه مقصود به آمرزش حق بود
[...]
مولانا » مجالس سبعه » المجلس الثالث » حکایت
از زلف بیاموز کنون بنده خریدن
کز چشم بیاموختهای پرده دریدن
فریاد رس آن را که به دام تو درافتاد
یا نیست ترا مذهب فریاد رسیدن؟
ما صبر گزیدیدم به دام تو که در دام
[...]
مولانا » مجالس سبعه » المجلس الثالث » حکایت
چون نهان و آشکارا نزد تو یکسان شود
صحبتت پیوسته گردد، خدمتت آسان شود
آفتابت راست گردد رو نماید بی قفا
ذرهای سایه نماند، هرچه خواهی آن شود
اینت اقبال و سعادت، اینت بخت و روزگار
[...]
مولانا » مجالس سبعه » المجلس الثالث » حکایت
آنکس که به بندگیت اقرار دهد
با او تو چنین کنی دلت بار دهد؟
مولانا » مجالس سبعه » المجلس الثالث » حکایت
آن کس که ترا بیند و شادی نکند
سر زیر و سیه کاسه و سرگردان باد
مولانا » مجالس سبعه » المجلس الثالث » حکایت
مرغ را بینی، که بی هنگام آوازی دهد
سر بریدن واجب آید، مرغ بی هنگام را
مولانا » مجالس سبعه » المجلس الثالث » حکایت
مسی از زر بپالوی و می لافی چه سود اینجا؟
که رسوا گردی ای لافی چو سنگ امتحان بینی
مولانا » مجالس سبعه » المجلس الثالث » حکایت
گر سخن بر وفق عقل هر سخنور گویمی
شک نبودی کاین سخن، با خلق کمتر گویمی
کو کسی کاسرار چون بشنود، دریابد که من
پیش او هر ساعتی اسرار دیگر گویمی
کو کسی، کز وهم پای عقل برتر مینهد؟
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » معمیات » شمارهٔ ۱
چیست نامی بلند همچو سپهر
کز حروفش چهار ارکان خاست
دو نقط دارد آن و بی نقط است
چون مفید و لبید بی کم و کاست
به حساب جمل چو بشماری
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » معمیات » شمارهٔ ۳
عدد حرف چل چو بشماری
جمله اعداد نام دلبر ماست
چار حرف است از آن دو بی نقط است
بر دگر حرف او نقط پیداست
مجد همگر » دیوان اشعار » معمیات » شمارهٔ ۴
نام یارم کزو دلم درواست
آنکه چون سرو راست قامت خاست
چار حرف است و در حساب جمل
آمد از شصت و پنج بی کم و کاست
همه از یازده برانداز آنگه
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » معمیات » شمارهٔ ۵
چیست ای شاه گنبد زرین
که در او پنج چیز موجود است
بوی او روز بزم یاران را
خوشتر از بوی عنبر و عود است
اندرونش به طعم و شیرینی
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » معمیات » شمارهٔ ۷
مرد چون قلب نام خویش اندوخت
اندر این دور محتشم گردد
چون از این رمز گشت خالی مرد
فتح نامش ز غصه ضم گردد
مجد همگر » دیوان اشعار » معمیات » شمارهٔ ۸
حصاری چیست سنگین و مدور
شبه رنگ و کمرش الماس پیکر
کمرزاده ازو در گوهر و اصل
ولیکن بوده بر مادر ستمگر
به بالای حصار ابری دخان رنگ
[...]