گنجور

ازرقی هروی » رباعیات » شمارهٔ ۶۹

 

از هیبت تو بریزد اندر صف جنگ

تیزی ز سنان ، زه از کمان ، پر ز خدنگ

از جود تو خیزد ، ای شه با فرهنگ

پیروزه زکان ، در ز صدف ، لعل ز سنگ

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » رباعیات » شمارهٔ ۷۰

 

گر خواهی ، ازین حشمت والا بمثل

بر تارک خورشید نهی پای محل

مر جاه ترا خدای ما ، عزوجل

جاوید رقم ز دست بر لوح ازل

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » رباعیات » شمارهٔ ۷۱

 

از حمله سمند تو ، ز آسیب نعال

لرزان کند اجزای زمین از زلزال

وز هیبت تیغ تو عدو را مه و سال

الماس رود بجای خون از قیفال

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » رباعیات » شمارهٔ ۷۲

 

اندر خوبی ترا فزودست جمال

در فبضۀ آن کمان ابروی تو خال

از مشک ستاره ایست بر چرخ جلال

کز غالیه در دو ظرف دارد و هلال

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » رباعیات » شمارهٔ ۷۳

 

بر جاه تو ، ای خواجه شود هر عیال

بر لوح قلم رفت بدین فرخ فال

ای خواجه ، بحرمت خدای متعال

کین فال که بنده زد ببینی امسال

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » رباعیات » شمارهٔ ۷۴

 

با زور تو ، ای عالم احسان و کرم

بر رای تو موقوف شود شغل عجم

آن کس که کنون جست ز رای تو درم

در قبضۀ تدبیر تو بندد عالم

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » رباعیات » شمارهٔ ۷۵

 

بر دیده خیال دوست بنگاشته ام

بس دیده بر این خیال بگماشته ام

در مرحله ای که بار برداشته ام

یک حوض ز خون دیده بگذاشته ام

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » رباعیات » شمارهٔ ۷۶

 

در شهر هری عاشق زار تو منم

با عشق تو یار پایدار تو منم

خو کرده بجور بی شمار تو منم

بیچاره و در مانده بکار تو منم

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » رباعیات » شمارهٔ ۷۷

 

در دیدۀ دل جلوه گرت می بینم

هر لحظه بشکل دگرت می بینم

هر بار که در دیدۀ دل می گذری

از بار دگر خوبترت می بینم

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » رباعیات » شمارهٔ ۷۸

 

بر تیغ بلاهای تو تا پاک شوم

با زهر سخن های تو تریاک شوم

آن روز همی ز مهر تو پاک شوم

کز داغ جفاهای تو در خاک شوم

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » رباعیات » شمارهٔ ۷۹

 

چون پیش دل این هجر بناکامه نهم

پروین ز سر شک دیده بر جامه نهم

در نامۀ تو چو دست بر خامه نهم

خواهم که دل اندر شکن نامه نهم

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » رباعیات » شمارهٔ ۸۰

 

بیجادۀ لولوی تو سیم اندر میم

بازیدن عشق تو امید اندر بیم

سیم اندر سنگ باشد ، ای در یتیم

چون در بر تو دل چو سنگ اندر سیم

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » رباعیات » شمارهٔ ۸۱

 

زآن بر دو لبت ز بوسه مرزوق نیم

کز حسن و جمال چون تو ممشوق نیم

می طعنه زنی که تو مرا خوب نه ای

من عاشقم ، ای نگار ، معشوق نیم

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » رباعیات » شمارهٔ ۸۲

 

ای آنکه تویی نور دل و شمع روان

تا بی خبرم از تو ، نه پیدا نه نهان

بی من تو بکام خویش ای جان جهان

من بی تو چنانم که مبادی تو چنان

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » رباعیات » شمارهٔ ۸۳

 

این نافرمان دل ، ار پذیرد فرمان

دشواری من خوار شود ، سخت آسان

درمانده بدست دلم ، ای جان جهان

درمانده بدل بتر که درمانده بجان

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » رباعیات » شمارهٔ ۸۴

 

ای عادت تو به وعده صادق بودن

وی سیرت تو یار موافق بودن

بر موجب این دو چیز نیکو که تراست

جز بر تو حلال نیست عاشق بودن

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » رباعیات » شمارهٔ ۸۵

 

ناشاد مرا ، ای بت نوشاد ، مکن

از داد خدا بترس و بیداد مکن

نیکویی کن مرا به بد یاد مکن

مر خصم مرا از غم من شاد مکن

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » رباعیات » شمارهٔ ۸۶

 

ای برده فراق تو فراغ دل من

خالی ز گل و مل تو باغ دل من

اندیشه و تیمار تو داغ دل من

مردم ز غم تو ، ای چراغ دل من

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » رباعیات » شمارهٔ ۸۷

 

ای کرده به بی وفایی آهنگ ، مرو

باری سخنی ز بهر مردان بشنو

اکنون که دلم هست به نزد تو گرو

دل باز فرست ، هر کجا خواهی رو

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » رباعیات » شمارهٔ ۸۸

 

بر عاج بنا گوش چو سیم و خز تو

آغاز همی کند خط دل گز تو

ترسم که برون برد سر از مرکز تو

بفروش کنون که یار دارد از تو

ازرقی هروی
 
 
۱
۵۵
۵۶
۵۷
۵۸
۵۹
۱۱۹۳