ازرقی هروی » رباعیات » شمارهٔ ۲۹
یزدان خرد و کمال راه تو نهاد
اجرام سپهر نیک خواه تو نهاد
گردون ز جمال پایگاه تو نهاد
عالم عرض جوهر جاه تو نهاد
ازرقی هروی » رباعیات » شمارهٔ ۳۰
گم بوده زتو جنت و کوثر یابد
شاخ خرد از فکرت تو بر یابد
طبع از نکت تو گنج گوهر یابد
جان از سخن تو جان دیگر یابد
ازرقی هروی » رباعیات » شمارهٔ ۳۱
نی مهر تو در هیچ نگین می گنجد
نی مهر تو در جان حزین میگنجد
جولانت خواهم اگر چه ، ای مرد حکیم
در قالب گفتار همین می گنجد
ازرقی هروی » رباعیات » شمارهٔ ۳۲
مادح ز عطای تو توانگر گردد
فکرت ز سخای تو مدبر گردد
خاطر بهوای تو منور گردد
معنی بثنای تو مشهر گردد
ازرقی هروی » رباعیات » شمارهٔ ۳۳
هر روز بتم با دگری پیوندد
با وی گوید حدیث و با وی خندد
گر من نفسی شادزیم نپسندد
مردم دل خویش بر چنین کس بندد ؟
ازرقی هروی » رباعیات » شمارهٔ ۳۴
فردا علم عشق برون خواهم زد
لاف از تو و خودنگر که چون خواهم زد ؟
گر خصم هزارند و زبونند مرا
بر دیدۀ خصمان زبون خواهم زد
ازرقی هروی » رباعیات » شمارهٔ ۳۵
ای مه ، بکف ابر زبون خواهی شد
وی برگ سمن ، بنفشه گون خواهی شد
ای رایت نیکویی ، نگون خواهی شد
در چنشم مست آنکه تو چون خواهی شد
ازرقی هروی » رباعیات » شمارهٔ ۳۶
بیهوده بر آزار من ، ای سرو بلند
تیغت شستی بخون و خوردی سوگند
گر من بهلاک خویش گشتم خرسند
باری تو ز خویشتن چنین بد مپسند
ازرقی هروی » رباعیات » شمارهٔ ۳۷
هر گه که بخندد آن نگار دلبند
از نقطۀ یاقوت فرو ریزد قند
خورشید ز رشک گوید ، ای سرو بلند
چون خندیدی باز دگر بار بخند
ازرقی هروی » رباعیات » شمارهٔ ۳۸
پیچیدن افعی بکمندت ماند
آتش بسنان دیو بندت ماند
اندیشه برفتن سمندت ماند
خورشید بهمت بلندت ماند
ازرقی هروی » رباعیات » شمارهٔ ۳۹
نوروز شکفته از لقای تو برند
فردوس خجسته از رضای تو برند
بنیاد درستی از وفای تو برند
ارکان تمامی از بقای تو برند
ازرقی هروی » رباعیات » شمارهٔ ۴۰
عشق تو مرا از دل و از جان برکند
سودای توام ز خان و ازمان برکند
در کام دلم ز عشق هر ذوق که بود
هجران توام از بن دندان برکند
ازرقی هروی » رباعیات » شمارهٔ ۴۱
عشق تو زهر دل آشیانی نکند
در تن جهد و زبیم جانی نکند
بر شحنۀ حسن خویش ، ای جان جهان
شحنه ببهانه ای جهانی نکند
ازرقی هروی » رباعیات » شمارهٔ ۴۲
آن دل ، که ببند عشق کس بسته نبود
عشق تو بیامد و ببست و بربود
ای ماه ز رشک روی تو ناخشنود
در حال دل بنده چه خواهی فرمود ؟
ازرقی هروی » رباعیات » شمارهٔ ۴۳
ای شاه ، جهان زود بکام تو شود
دینار و درم زود بنام تو شود
آزاده بسی زود غلام تو شود
دین تو سن دهر زود رام تو شود
ازرقی هروی » رباعیات » شمارهٔ ۴۴
چون قفل نشاط را شود باغ کلید
از ساعد گل روی بجو جام نبید
گردون ز بساط ابر در دامن خوید
در شاخ زمرد افگند مروارید
ازرقی هروی » رباعیات » شمارهٔ ۴۵
گر نعل سمند تو بر آهن ساید
زو چشمۀ خضر در زمان بگشاید
ور خصم تو در آینه رخ بنماید
دست اجل از آینه بیرون آید
ازرقی هروی » رباعیات » شمارهٔ ۴۶
مرد آنکه شدن را بشتاب آراید
نه همچو زنان رخ بخضاب آراید
گر مرد رهی امید را جفت مگیر
کامید چو زن بستر خواب آراید
ازرقی هروی » رباعیات » شمارهٔ ۴۷
از خاک چمن بوی سمن می آاید
وز ابر طراوتی بتن می آاید
بر آتش عشق می فزاید در دل
هر باد که از سوی چمن می آاید
ازرقی هروی » رباعیات » شمارهٔ ۴۸
چون لعل کند سنان سر از خون جگر
وز تیغ کبود تو بجنبد گوهر
گر ز آب روان بود عدو را پیکر
در آتش زخم تو شود خاکستر