گنجور

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۳

 

زد روز ازل مشیت اللهی

بر نام حسین کوس شاهنشاهی

زان سرکه میانهٔ حسین است و خدا

کس را نبود غیرخدا آگاهی

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲

 

زنهار مکن به حق خود کوتاهی

خوش خواه برای خلق از آگاهی

زیرا که برای خویشتن خواسته‌ئی

آنرا که برای دیگران میخواهی

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵

 

تا اهل ثبات و حلم و تمکین نشوی

آسوده دل از نفاق و تلوین نشوی

بد میگذرد به آنکه بد بین باشد

هشدار بنوع خویش بد بین نشوی

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸

 

ای حجه حق بملک حق شاه توئی

امروز به خلق هادی راه توئی

درد دل ما ز لطف خود درمان کن

از درددل هرکسی آگاه توئی

صغیر اصفهانی
 

میرزاده عشقی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۱ - دولت رنجبر

 

اعلان زوال سیم و زر خواهم داد

دولت همه را به رنجبر خواهم داد

یا افسر شاه را نگون خواهم کرد

یا در سر این عقیده سر خواهم داد

میرزاده عشقی
 

میرزاده عشقی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۸ - لزوم انقلاب

 

این ملک، یک انقلاب می خواهد و بس

خونریزی بی حساب می خواهد و بس

امروز دگر درخت آزادی ما

از خون من و تو آب می خواهد و بس

میرزاده عشقی
 

صابر همدانی » گزیدهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱

 

از بس بفلک فغان رسیده است مرا

بر لب ز غم تو، جان رسیده است مرا

گیری اگرم دست در امروز بگیر

چون کارد باستخوان رسیده است مرا

صابر همدانی
 

صابر همدانی » گزیدهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲

 

بنیاد بدی پایه ندارد جانا

این نکته که پیرایه ندارد جانا

با هیچ توان اقامه ی دعوی کرد

دعوی که دگر مایه ندارد جانا

صابر همدانی
 

صابر همدانی » گزیدهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳

 

ره را به خیال رفتن البته بد است

دنبال محال رفتن البته بد است

با دشمن خود ستیزه کردن نه نکوست

با خرس جوال رفتن البته بد است

صابر همدانی
 

صابر همدانی » گزیدهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴

 

تا میل من و تو بر جفا و ستم است

تا طینت ما فاقد جود و کرم است

تا بد زبرای یکدگر میخواهیم

گر سنگ ببارد سرما، باز کم است

صابر همدانی
 

صابر همدانی » گزیدهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵

 

گر باد مخالفی وزید از چپ و راست

کوه از سر جای خویش یک لحظه نخاست

من نیز تو را چو کوه سنگین خواهم

چون سنگ سبک همیشه اندر دم پاست

صابر همدانی
 

صابر همدانی » گزیدهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶

 

هر چند مرا شباب بگذشت ای دوست

صد شکر، که با شتاب بگذشت ای دوست

دانی که چگونه بی تو عمرم بگذشت؟

چون سیخ، که از کباب بگذشت ای دوست

صابر همدانی
 

صابر همدانی » گزیدهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷

 

گاهی ز وصال تو، دلم آرام است

گاهی ز غمت سینه پر از آلام است

دیشب ز لبت بوسه مرا قسمت بود

امروز نصیبم ز لبت دشنام است

صابر همدانی
 

صابر همدانی » گزیدهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸

 

در دارِ جهان تا بُوَدَت جان به جسد

پیدا و نهان گریز از مردمِ بد

می‌ترس از آن دم که شود عیب تو فاش

چون جوجه همیشه نیست در زیر سبد

صابر همدانی
 

صابر همدانی » گزیدهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹

 

آزاد دلا ز قید تن باید بود

آگاه ز حال خویشتن باید بود

شیرین شکر لب ار نئی در ره عشق

باری، به جهان چو کوهکن باید بود

صابر همدانی
 

صابر همدانی » گزیدهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰

 

طفلی که هنوز باید او شیر خورد

غازی نبود، که زخم شمشیر خورد

هر کار ز دست اهل آن میآید

هر مرغ نمی تواند انجیر خورد

صابر همدانی
 

صابر همدانی » گزیدهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱

 

بی علم کسی بود که نا اهل بود

دانستن علم و معرفت سهل بود

این نکته مبرهن است نزد همه کس

دانستن هر چیز به از جهل بود

صابر همدانی
 

خلیل‌الله خلیلی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱

 

دل در همه حال تکیه‌گاه است مرا

در ملک وجود پادشاه است مرا

از فتنهٔ عقل چون به جان می‌آیم

ممنون دلم خدا گواه است مرا

خلیل‌الله خلیلی
 

خلیل‌الله خلیلی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳

 

بر قلهٔ کهسار، درختی برپاست

بر شاخ درخت، آشیانی پیداست

غم کوه و درخت، زندگانی من است

بر شاخ درخت، مرغکی نغمه‌سراست

خلیل‌الله خلیلی
 

خلیل‌الله خلیلی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴

 

سرمایهٔ عیش، صحبت یاران است

دشواری مرگ، دوری ایشان است

چون در دل خاک نیز یاران جمعند

پس زندگی و مرگ به ما یکسان است

خلیل‌الله خلیلی
 
 
۱
۱۱۸۷
۱۱۸۸
۱۱۸۹
۱۱۹۰
۱۱۹۱
۱۱۹۳