فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۸
چون ابر بهار چشم خون بار من است
چون غنچه نشکفته دل زار من است
فریاد و فغان و ناله هر شب تا صبح
چون مرغ اسیر در قفس کار من است
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۹
دریای پر آب چشم نمناک من است
صحرای پر آتش دل صد چاک من است
آن را که دهد زمانه بر باد فنا
از دست غم تو عاقبت خاک من است
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۰
تا عمر بود، درستی آئین من است
بدخواه کژی، مسلک دیرین من است
آزادی و خیر خواهی نوع بشر
مقصود و مرام و مسلک و دین من است
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۱
چون پرده خون دامن رنگین من است
چون رشته کوه بار سنگین من است
آنکس که ز دست غم نمی گردد شاد
با بی سروپائی دل غمگین من است
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۲
آن سان که ستاره در سما افزون است
در روی زمین حادثه گوناگون است
القصه از این حوادث رنگارنگ
بر هر که نظر بیفکنی دل خون است
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۳
چون موجد آزادی ما قانون است
ما محو نمی شویم تا قانون است
محکوم زوال کی شود آن ملت
در مملکتی که حکم با قانون است
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۴ - انتقادی نسبت به مستشاران آمریکایی
این غنچهٔ نوشکفته، خوش وا شده است
واین غورهٔ نارسیده حلوا شده است
آن را که برای نوکری آوردیم
دیری نگذشته زود آقا شده است
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۵ - صندوق آرا
صندوقچهای که جای آرا شده است
هم روح گداز و هم دل آرا شده است
دیو و دد و دام و وحش و طیر است در آن
این جعبه مگر جنگل مولا شده است
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۶ - عدلیه
منصور که در عدلیه قادر شده است
دیر آمده زود از مصادر شده است
هشتاد و یک ابلاغ خلاف قانون
از جانب آن جسور صادر شده است
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۷ - عدلیه
تا بخت من و تو خوابتر از همه است
چشم تو و من پرآبتر از همه است
هرچند ادارات خرابند ولیک
عدلیه ما خرابتر از همه است
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۸
در ملک جهان زوال مال همه است
هنگام خوشی منال مال همه است
پامال غنی بود تهی دست چرا
گر نعمت و جاه و مال، مال همه است
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۹
دنیا چو یکی خانه و جای همه است
وین خانه غم سراسرای همه است
این است که عیش و نوش این خانه تمام
از بهر یکی نیست برای همه است
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۰
تشکیل جهان ز روی بی انصافی است
چون دستخوش تجمل اشرافی است
یک دسته خودخواه اگر بگذارند
از بهر بشر ثروت دنیا کافی است
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۱
عالم همه عابدند و معبود یکی است
دنیا همه ساجدند و مسجود یکی است
با دیده انصاف چو نیکو نگری
روحانی و ما را همه مقصود یکی است
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۲
دنیا که مقر حکمفرمائی توست
سعی و عملش اصل خودآرائی تست
در پیش مدیر این تجارتخانه
سهم تو بقدر فهم و دانائی تست
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۳
تا پایه معرفت نهادیم ز دست
یک سر به ره جهل فتادیم ز دست
چون کودک خرد بهر جوز و خرما
در و گهر ابلهانه دادیم ز دست
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۴ - صندوق آرا
این جعبه که آرا همه در دامن اوست
چون دور سپهر بیوفایی فن اوست
از بس که به این و آن دهد وعده وصل
خون دو هزار کشته در گردن اوست
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۵ - صندوق آرا
آن جعبه که رأی خلق گنجینه اوست
بیمهری روزگار از کینه اوست
فرمان سعادت و شقاوت دارد
این راز نهفته ای که در سینه اوست
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۶ - صندوق آرا
ای جعبه که سرنوشت ما در ید توست
مقصود عموم تابع مقصد توست
امروز که بیطرف شوی با بد و خوب
فرداست که خوب و بد ز خوب و بد توست
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۷
ای توده که جهل در سرشت من و توست
هشدار که گاه زرع و کشت من و توست
تا شب پی حق خویش از پا منشین
برخیز که روز سرنوشت من و توست