ملکالشعرا بهار » رباعیات » شمارهٔ ۲۹ - وصف گلابی
خشخاش و عسل بهم برآمیختهاند
جزوی ز گلاب اندرو ریختهاند
پس در ورق زرد گلشن بیختهاند
وانگاه به شاخ سروش آویختهاند
ملکالشعرا بهار » رباعیات » شمارهٔ ۳۰
گر زیر فلک فکر من آزاد نبود
در حنجرهام این همه فریاد نبود
مسعود گر اندیشهٔ آزاد نداشت
از قلعهٔ نای خلق را یاد نبود
ملکالشعرا بهار » رباعیات » شمارهٔ ۳۱ - این رباعی را از منفای خود «بجنورد» گفته است
ای مرکزیان گر گل و ریحان خواهید
ور بلبل سرمست غزلخوان خواهید
یا مرکز ملک را به بجنورد کشید
یا آنکه بهار را به تهران خواهید
ملکالشعرا بهار » رباعیات » شمارهٔ ۳۲ - رباعی
شد نیمی عمر در خرافات هدر
وندر حیرت گذشت یک نیم دگر
و امروز به چنگ لا الهیم اندر
ز الله مگر به مرگ یابیم خبر
ملکالشعرا بهار » رباعیات » شمارهٔ ۳۳
گر مانده و ناتوان و گر خسته و زار
ما وز طلبش دست کشیدن، زنهار
افتان خیزان رسیم تا منزل دوست
پرسان پرسان رویم تا خیمهٔ یار
ملکالشعرا بهار » رباعیات » شمارهٔ ۳۴ - جمع بین الاضداد
ای بسته چو فندق به سرانگشت، نگار
رویت چو چراغ و طرّهات چون شب تار
از مدرسه و کتاب گشتم بیزار
ای ترک پسر دختر انگور بیار
ملکالشعرا بهار » رباعیات » شمارهٔ ۳۵
با خرقه و تسبیح مرا دید چو یار
گفتا ز چراغ زهد ناید انوار
کس شهد ندیده است در کان نمک
کس میوه نچیده است از شاخ چنار
ملکالشعرا بهار » رباعیات » شمارهٔ ۳۶ - کنایه از انگلیس
ای زورآور که خون ما خورده پریر
وی بسته فرو قماط ما با زنجیر
امروز تو کاملی و ما رشدپذیر
فردا باشد که ما جوانیم و تو پیر
ملکالشعرا بهار » رباعیات » شمارهٔ ۳۷
زاغی می گفت اگر بمیرد شهباز
من جای کنم بدست شاهان از ناز
بلبل بشنید و گفت کای بندهٔ آز
رو لاف مزن با وزغ و موش بساز
ملکالشعرا بهار » رباعیات » شمارهٔ ۳۸ - خطاب به حزب دموکرات و حکومت
ای سادهدلان زر گرگ حیلتباز
با جهد شما سیم و زر آورد فراز
چون حب زری ازو نمودید نیاز
ناگاه میانتان جدا کرد چو گاز
ملکالشعرا بهار » رباعیات » شمارهٔ ۳۹ - تسلیم و رضا
چون از در تسلیم نشد یار، عزیز
در چنگ رضا گشت گرفتار، عزیز
خورد آن گل تازه چوب و شد نفی بهخوار
زین کار عزیز خوار شد خوار عزیز
ملکالشعرا بهار » رباعیات » شمارهٔ ۴۰
آمد رمضان و خلق رفتند ز هوش
شد میکدهها قفل و زبانها خاموش
تا نشنود الغیاث میخواران را
مینای عرق پنبه نهادست به گوش
ملکالشعرا بهار » رباعیات » شمارهٔ ۴۱
ای برده گل رازقی از روی تو رشک
در دیدهٔ مه ز دود سیگار تو اشک
گفتم که چو لاله داغدار است دلم
گفتی که دهم کام دلت یعنی کشک
ملکالشعرا بهار » رباعیات » شمارهٔ ۴۲
ای میر اجل گر دهدم مهل اجل
خواهم کرد اینمشکل لاینحل حل
گر خوشعمل،ار بدعمل از ری رفتم
ای مهتر ری حی علی خیر عمل
ملکالشعرا بهار » رباعیات » شمارهٔ ۴۳ - شهر تهران
شهریست پر از همهمه و قالاقیل
بهتان و دروغ و غیبت و فحش سبیل
خستیم از این همهمه ای گوش امان
مُردیم ازین زندگی ای مرگ دخیل
ملکالشعرا بهار » رباعیات » شمارهٔ ۴۴ - در مرگ مادر
ای شمع شبستان من، ای مام گرام
رفتی و سیه شد به من از غم ایام
بر قبر تو اوفتادم ای گمشده مام
چون فانوسی که شمع آن گشته تمام
ملکالشعرا بهار » رباعیات » شمارهٔ ۴۵
در زلف تو آشوب زمن میبینم
بیگانه نبیند آنچه من میبینم
او پیچ و خم و تاب و گره مینگرد
من بخت سیاه خویشتن میبینم
ملکالشعرا بهار » رباعیات » شمارهٔ ۴۶
چون شمع بسی رشتهٔ جان سوختهایم
آتش به دل سوخته افروختهایم
صد دامن از اشگ دیده اندوختهایم
یک سوز ز پروانه نیاموختهایم
ملکالشعرا بهار » رباعیات » شمارهٔ ۴۷
دیشب من و پروانه سخن میگفتیم
گاه از گل و گه ز شمع، میآشفتیم
شد صبح نه پروانه به جا ماند و نه من
گل نیز پر افشاند که ما هم رفتیم
ملکالشعرا بهار » رباعیات » شمارهٔ ۴۸
ما بادهٔ عزت و جلالت نوشیم
در راه شرف از دل و از جان کوشیم
گر در صف رزم جامه از خون پوشیم
آزادی را به بندگی نفروشیم