وفایی شوشتری » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۵
در خلقت مرتضی به هنگام وجود
شک نیست که حق کمال قدرت بنمود
حق گفت هر آنکه گفت بی پرده چنین
آمد زپس پرده برون هرچه که بود
وفایی شوشتری » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۶
گر بنده گنه ز رحمتت بیش کند
جا دارد اگر هراس و تشویش کند
تو عفو به قدر رحمت خویش کنی
او جُرم به قدر قوّهٔ خویش کند
وفایی شوشتری » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۷
کس صرفه ز سودای قیامت نبرد
هر چند به جز زهد و کرامت نبرد
یارب تو به عدل اگر مکافات کنی
از دست تو کس جان به سلامت نبرد
وفایی شوشتری » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۸
در گلشن عمر ما بهاری نبود
دهر است «وفایی» اعتباری نبود
گویند که فاعلیم و مختار چرا
پس مفعولیم و اختیاری نبود
وفایی شوشتری » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۹
زاهد که ز کوی معنی آواره شود
بگذار، اسیر نفس امّاره شود
ای کاش جهان به کام او می گشتی
تا پردهٔ زهد کذب او پاره شود
وفایی شوشتری » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۰
این قوم که نام زهد بر خود بستند
از زهد ریایی دل ما را خستند
زنهار، فریبشان «وفایی» نخوری
کاین قوم به ابلیس لعین همدستند
وفایی شوشتری » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۱
یک جرعه ی می اگر، دهندم چه شود
آسوده اگر، زغم کنندم چه شود
رندان به یکی ساغر می گر بکنند
فارغ ز خیال چون و چندم چه شود
وفایی شوشتری » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۲
در کعبه ی گل باغ جنان خواهی دید
در کعبه ی دل جان جهان خواهی دید
زین هر دو برو به کعبه ی کوی حسین
کانجا به خدا، هم این هم آن خواهی دید
وفایی شوشتری » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۳
از چیست که سنّیان تعلّل دارند
در دوستی علی تزلزل دارند
قومی به خدایی اش تأمّل نکنند
ایشان به خلافتش تأمّل دارند
وفایی شوشتری » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۴
از علم بود عمل «وفایی» منظور
گر، بی عمل است جمله کبر است، و غرور
علمی که به پیش عالم بی عمل است
مانند چراغ باشد اندر، کف کور
وفایی شوشتری » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۵
عشّاق ز عشقت همه در سوز و گداز
زهّاد ز شوقت همه در وجد و نیاز
دارم منِ محروم به حسرت چشمی
از دور، که مانده است بر، روی تو باز
وفایی شوشتری » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۶
کو دختر رز، که تا دل و دین دهمش
وین نقد روان به جای کابین دهمش
گر چرخ به عقد من در آرد، او را
از تاک هزار عقد پروین دهمش
وفایی شوشتری » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۷
گر، دوست خداست گو همه دشمن باش
در حصن حصین قادر ذوالمن باش
گر تکیه به حفظ او کنی چون یُونُس
در کام نهنگ اگر روی ایمن باش
وفایی شوشتری » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۸
از حُبّ علی نمی توان شد منفک
از بهر حلال زاده آمد چو محک
هرکس که نه حُبّ مرتضی در دل اوست
در تخم زنائیش نه ریب است و شک
وفایی شوشتری » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۹
تا گشت رضای او رضای من و دل
حاصل شده است مدّعای من و دل
گر، از غم او هلاک گردم چه غم است
یک دم غم اوست خونبهای من و دل
وفایی شوشتری » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۰
من جز، بر قومِ باده نوشان نروم
هرگز، به بر زهد فروشان نروم
این طایفه را، جای اگر فردوس است
دوزخ روم و به پیش اوشان نروم
وفایی شوشتری » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۱
جنّت به بها، نمیدهی میدانم
امّا به بهانه میدهی میدانم
گر نیست بها، بهانه دارم بسیار
بر اشک شبانه میدهی میدانم
وفایی شوشتری » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۲
بر دوش نبی علی چو بنهاد قدم
افکند خدایان همه از طاق حرم
بشکست زبس خدا، در آن روز آن شاه
نامش به خدایی همه جا گشت علم
وفایی شوشتری » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۳
در بندگی خدای خود مأمورم
با آنکه هوای نفس را، مقهورم
گویند که مجبور نئی مختاری
بالله که در اختیار هم مجبورم
وفایی شوشتری » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۴
در معنی حرف بایدت پی بردن
با مهر ده و دو مه «وفایی» مردن
آبی که تغیر شد، به اوصاف ثلاث
گر آب حیات است نباید خوردن