گنجور

قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۱

 

آنی تو که نیست در دعای تو ریا

وین حرف، نهفته نیست بر شاه و گدا

ای پیر جوان، تویی که در خانقهت

مقرون به اجابت است پیوسته دعا

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۲

 

گر دل نشود ز درد جانکاه جدا

خود را ز هوس کند به یک آه جدا

هر خوشه که مالیده شد از جور کفی

گردد به پفی دانه‌اش از کاه جدا

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۳

 

یا رب که فسانه مختصر کن ما را

خواب مستی ز سر به در کن ما را

ای پاکی مرد بی نگاه تو محال

صد خرده بگیر و یک نظر کن ما را

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۴

 

خواهی که کنی قبله سر کویت را

از خواهش کس، ترش مکن رویت را

با خلق، گشاده‌روی شو چون محراب

تا سجده برند طاق ابرویت را

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۵

 

افسرده مکن چو تیره‌روزان خود را

از آتش عشق، برفروزان خود را

جمعند موافقان و صحبت گرم است

ای شمع چه مرده‌ای، بسوزان خود را

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۶

 

بیهوده مشو برق گیاه فقرا

وز قهر مکَن چاه به راه فقرا

تو آتش خشم و فقرا خصم غضب

ای جمله غضب، حذر ز آه فقرا

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۷

 

گر یافته‌ای حقیقت عالم را

پیوند به اوست خاتم و آدم را

کس را به خیال که سرگشته مکن

بنمای باد نیر از دو عالم را

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۸

 

چون منصب عاشقی فلک داد مرا

شد دنیی و عقبی همه از یاد مرا

افتاده ز کار دو جهان است دلم

زان روز که کار با تو افتاد مرا

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۹

 

از بی‌هنری‌ست اینقدر داد مرا

کز قید هنر نکرد آزاد مرا

چون تیغ چه سان کنم نهان جوهر خویش؟

چون بخیه به روی کار افتاد مرا

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۱۰

 

گردون که به دیده خار افکند مرا

آتش به دل فگار افکند مرا

نی شمع به محفلی، نه گل در چمنی

بنگر به چه روزگار افکند مرا

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۱۱

 

آن گل که ز نکهتش بشد هوش مرا

چون خواند به باغ وصل خود دوش مرا

از بس که به خدمت ایستادم پیشش

رفتار چو سرو شد فراموش مرا

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۱۲

 

طبعی که بود حریص مر عصیان را

مایل باشد فزونی نقصان را

صاحب کالا قیمتش افزون گوید

هرچیز که دزد برده باشد آن را

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۱۳

 

هرچند خرد جلوه دهد سامان را

از جهل نجات کی دهد نادان را؟

نتوان به نعیم خلد باز آوردن

از رغبتِ جو، طبیعت حیوان را

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۱۴

 

عالم که اله آفریده‌ست آن را

بد گفتن آن، رخنه کند ایمان را

نشناختگان نیک نمی‌بینندش

بد ممکن نیست دیده عرفان را

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۱۵

 

از بدنامی چه باک بدنامان را؟

کس چون شکند شکسته‌اندامان را؟

از شعله قهر، عاشقان را چه غم است

اندیشه ز سوختن بود خامان را

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۱۶

 

باید به مدارا طلبید آن مه را

سرعت نبود هنر دل آگه را

زنهار چو انگشت به هنگام شمار

افتان خیزان به سر رسان این ره را

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۱۷

 

کی قدر شود بلند هر کوته را؟

در خور نبود شهی، گدای شه را

خورشیدی عشق گو مجو ماه دگر

آخر نه بس است ماه‌بودن مه را؟

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۱۸

 

با فقر چه قدر، دنیی و عقبی را؟

دارد همه کس مسلم این دعوی را

غالب‌گشتن بر دو جهان از فقر است

اقبال بلند باید این معنی را

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۱۹

 

بردیم به چرخ آه شررناکی را

بستیم به پای شعله خاشاکی را

با دیده تر، نقش زمین را شستیم

دادیم به سیلاب، کف خاکی را

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۲۰

 

بگذار چو آه، آسمان‌پویی را

چون اشک مکن پیشه زمین‌شویی را

بیرون مرو از طریق مردان خدا

آموز ز حق‌یافته، دلجویی را

قدسی مشهدی
 
 
۱
۲
۳
۳۳