سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۶۳
مر تو را چون دو کار پیش آید
که ندانی کدام باید کرد
هر چه در وی مظنهٔ خطرست
آنت بر خود حرام باید کرد
وانکه بیخوف و بیخطر باشد
[...]
سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۶۴
دانی که بر نگین سلیمان چه نقش بود
دل در جهان مبند که با کس وفا نکرد
خرم تنی که حاصل عمر عزیز را
با دوستان بخورد و به دشمن رها نکرد
سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۶۵
ز دست ترشروی خوردن تبرزد
چنان تلخ باشد که گویی تبر زد
گرم روی با پشت گردد از آن به
که رویی ببینم که پشتم بلرزد
گدا طبع اگر در تموز آب حیوان
[...]
سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۶۶
روزی به سرش نبشته بودند
کاین دولت و منصب آن نیرزد
سی ساله توانگری و فرمان
یک روزه هلاک جان نیرزد
دیدی که چه کرد عیش و چون مرد
[...]
سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۶۷
از دست تهی کرم نیاید
هر چند دلش جواد باشد
مسکین چه کند سوار چالاک
چون اسب نه بر مراد باشد
سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۶۸
کسی به حمد و ثنای برادران عزیز
ز عیب خویش نباید که بیخبر باشد
ز دشمنان شنو ای دوست تا چه میگویند
که عیب در نظر دوستان هنر باشد
سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۶۹
گر جهان فتنه گیرد از چپ و راست
و آتش و صعقه پیش و پس باشد
تو پریشان نکردهای کس را
چه پریشانیت ز کس باشد؟
خونیان را بود ز شحنه هراس
[...]
سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۷۰
کاملانند در لباس حقیر
همچو لؤلؤ که در صدف باشد
ای که در بند آب حیوانی
کوزه بگذار تا خزف باشد
سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۷۱
سخن گفته دگر باز نیاید به دهن
اول اندیشه کند مرد که عاقل باشد
تا زمانی دگر اندیشه نباید کردن
که چرا گفتم و اندیشهٔ باطل باشد
سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۷۲
اگر صد دفتر شیرین بخوانی
گرانجان لایق تحسین نباشد
مزاح و خنده کار کودکانست
چو ریش آمد زنخ شیرین نباشد
سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۷۳
خر به سعی آدمی نخواهد شد
گرچه در پای منبری باشد
و آدمی را که تربیت نکنند
تا به صد سالگی خری باشد
سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۷۴
تشنهٔ سوخته در چشمهٔ روشن چو رسید
تو مپندار که از سیل دمان اندیشد
ملحد گُرْسِنِه و خانهٔ خالی و طعام
عقل باور نکند کز رمضان اندیشد
سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۷۵
هیچ دانی که آب دیدهٔ پیر
از دو چشم جوان چرا نچکد؟
برف بر بام سالخوردهٔ ماست
آب در خانهٔ شما نچکد
سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۷۶
دوستان سخت پیمان را ز دشمن باک نیست
شرط یار آنست کز پیوند یارش نگسلد
صد هزاران خَیط یکتو را نباشد قوّتی
چون به هم برتافتی اسفندیارش نگسلد
سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۷۷
حریف عمر به سر برده در فسوق و فجور
به وقت مرگ پشیمان همی خورد سوگند
که توبه کردم و دیگر گنه نخواهم کرد
تو خود دگر نتوانی به ریش خویش مخند
سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۷۸
یاد دارم زِ پیرِ دانشمند
تو هم از من به یاد دار این پَند
هرچه بر نفْسِ خویش، نَپْسَندی
نیز، بر نفْسِ دیگری، مَپْسَند
سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۷۹
بسا بساط خداوند ملک دولت را
که آب دیدهٔ مظلوم در نورداند
چو قطره قطرهٔ باران خرد بر کهسار
که سنگهای درشت از کمر بگرداند
سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۸۰
وفا با هیچکس کردست گیتی
که با ما بر قرار خود بماند؟
چو میدانی که جاویدان نمانی
روا داری که نام بد بماند؟
سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۸۱
نه سام و نریمان و افراسیاب
نه کسری و دارا و جمشید ماند
تو هم دل مبند ای خداوند ملک
چو کس را ندانی که جاوید ماند
چو دور جوانی خلل میکند
[...]
سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۸۲
هرکه مقصود و مُرادَش خور و خوابست از عُمْر
حَیَوانیست که بالاش به انسان مانَد
هرچه داری بِده و دولتِ معنی بِسِتان
تا چو این نعمتِ ظاهر بِرَوَد، آن مانَد