گنجور

سعدی » دیوان اشعار » قطعات » قطعه شمارهٔ ۳

 

گفتم چه کرده‌ام که نگاهم نمی‌کنی؟

وآن دوستی که داشتی اول چرا کم است؟

گفتا به جرم آنکه به هفتاد سالگی

سودای سور می‌پزی و جای ماتم است

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » قطعات » قطعه شمارهٔ ۴ - پیداست که آخرالزمان است!

 

آشفتن چشم‌های مستت

دود دل یار مهربانست

وین طرفه که درد چشم او را

خونابه ز چشم ما روانست

دو فتنه به یک قرینه برخاست

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » قطعات » قطعه شمارهٔ ۵

 

خوب را گو پلاس در بر کن

که همان لعبت نگارینست

زشت را گو هزار حله بپوش

که همان مرده‌شوی پارینست

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » قطعات » قطعه شمارهٔ ۶

 

در قطرهٔ باران بهاری چه توان گفت؟

در نافهٔ آهوی تتاری چه توان گفت؟

گر در همه چیزی صفت و نعت بگنجد

در صورت و معنی که تو داری چه توان گفت؟

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » قطعات » قطعه شمارهٔ ۷ - سعدی از معشوق به ممدوح نمی‌پردازد

 

سخن عشق حرامست بر آن بیهده گوی

که چو ده بیت غزل گفت مدیح آغازد

حبذا همت سعدی و سخن گفتن او

که ز معشوق به ممدوح نمی‌پردازد

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » قطعات » قطعه شمارهٔ ۸

 

من بگویم ندیده‌ام دهنی

کز دهان تو تنگتر باشد

تنگتر زین دهان فراخ ولیک

نه همه تنگها شکر باشد

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » قطعات » قطعه شمارهٔ ۹

 

کوه عنبر نشسته بر زنخش

راست گویی بهیست مشک‌آلود

گر به چنگال صوفیان افتد

ندهندش مگر به شفتالود

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » قطعات » قطعه شمارهٔ ۱۰

 

تو آن نه‌ای که به جور از تو روی برپیچند

گناه تست و من استاده‌ام به استغفار

مرا غبار تو هرگز اثر کند در دل

که خاکپای توام؟ خاک را چه غم ز غبار؟

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » قطعات » قطعه شمارهٔ ۱۱

 

بس ای غلام بدیع‌الجمال شیرین‌کار

که سوز عشق تو انداخت در جهان آتش

به نفط گنده چه حاجت که بر دهان گیری

تو را خود از لب لعلست در دهان آتش

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » قطعات » قطعه شمارهٔ ۱۲

 

آن پریروی که از مرد و زن و پیر و جوان

هر که بینی دم صاحبنظری می‌زندش

آستینم زد و از هوش برفتم در حال

راست گفتند که دیوانه پری می‌زندش

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » قطعات » قطعه شمارهٔ ۱۳

 

مرا به صورت شاهد نظر حلال بود

که هرچه می‌نگرم شاهدست در نظرم

دو چشم در سر هر کس نهاده‌اند ولی

تو نقش بینی و من نقشبند می‌نگرم

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » قطعات » قطعه شمارهٔ ۱۴

 

شبی خواهم که پنهانت بگویم

نهان از آشنایان و غریبان

چنان در خود کشم چوگان زلفت

کزو غافل بود گوی گریبان

ولیکن هر گناهی را جزاییست

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » قطعات » قطعه شمارهٔ ۱۵ - تو از سنگ سخت‌تری!

 

هزار بوسه دهد بت‌پرست بر سنگی

که ضر و نفع محالست ازو نشان دادن

تو بت! ز سنگ نه‌ای بل ز سنگ سخت‌تری

که بر دهان تو بوسی نمی‌توان دادن!

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » قطعات » قطعه شمارهٔ ۱۶ - از او بپرس!

 

کسی ملامتم از عشق روی او می‌کرد

که خیره چند شتابی به خون خود خوردن؟

ازو بپرس که دارد اسیر بر فتراک

ز من مپرس که دارم کمند در گردن

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » قطعات » قطعه شمارهٔ ۱۷ - کاه و کهربا

 

چند گویی که مهر ازو بردار

خویشتن را به صبر ده تسکین

کهربا را بگوی تا نبرد

چه کند کاه پاره‌ای مسکین؟

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » قطعات » قطعه شمارهٔ ۱۸ - سیه گلیم

 

بر آن گلیم سیاهم حسد همی آید

که هست در بر سیمین چون صنوبر او

گلیم بین که در آن بر، چه عیش می‌راند

سیه گلیمی من بین که دورم از بر او

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » قطعات » قطعه شمارهٔ ۱۹

 

گفتم به ره ببینم و دامن بگیرمش

کای رشک آفتاب جمال منیر تو

شهری بر آتش غم هجران بسوختی

اول منم به قید محبت اسیر تو

انعام کن به گوشهٔ چشم ارادتی

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » قطعات » قطعه شمارهٔ ۲۰

 

وه که چه آزار بود من از مهر تو

لیک چو باز آمدی آن همه برداشتی

سر چو برآورد صبح بپوشد گناه

روز همه روز جنگ شب همه شب آشتی

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱ - در پند و اخلاق و غیر آن

 

خداوندی‌ست تدبیرِ جهان را

بَری از شِبه و مثل و جنس و هم‌تا

اگر روزی، مُرادَت بَر نیارَد

جَزَع، سودی ندارد؛ صبر کن، تا

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۲

 

مظلوم دست بستهٔ مغلوب را بگوی

تا چشم بر قضا کند و صبر بر جفا

کاین دست بسته را بگشایند عاقبت

وان گشاده باز ببندند بر قفا

سعدی
 
 
۱
۱۳۱
۱۳۲
۱۳۳
۱۳۴
۱۳۵
۴۰۰