عنصری » قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید » شمارهٔ ۶۱
تو جهانی دیگری جوهردرنگ آتشفعال
آبنفع و بادصولت، هم تو هفتی هم چهار
ماهطلعت مهردولت زهرهزینت تیرفهم
مشتریاخلاق و بهرامآفت و کیواندمار
عنصری » قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید » شمارهٔ ۶۲
کوکنار از بس فزع داروی بیخوابی شود
گر برافتد سایهٔ شمشیر تو بر کوکنار
عنصری » قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید » شمارهٔ ۶۳
گشاده دارد بر زایرش دوازده چیز
بدان صفت که نماند بجز بیک دیگر
دلش چو دستش و عشرت چو طبع و رای چو روی
عمل چو قول و زبان چون هنر و بدره چو زر
عنصری » قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید » شمارهٔ ۶۴
نیست مانی ابر پس چون باغ ازو ارتنگ شد
نیست آزر باد پس چون باغ ازو شد پرنگار
چون درخت گل که هر چند ابر نوروزش همی
بیشتر شوید مر او را بیشتر گردد نگار
پیش ازین از گل گلاب آمد همی و اکنون نگر
[...]
عنصری » قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید » شمارهٔ ۶۵
ز غیشه خوردن و از بی جوی و بی آبی
گیای کو به چنان بود چون گیای شکر
عنصری » قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید » شمارهٔ ۶۶
وگر چو گرگ نپوید سمندش از گرگانج
کی آرد آن همه دینار و آن همه زیور
عنصری » قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید » شمارهٔ ۶۷
چورای کوره و داود و نامور چیپال
چو دلهرا بخرو و دو صد هزار دگر
عنصری » قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید » شمارهٔ ۶۸
دلش نگیرد ازین کوه و دشت و بیشه و رود
سرش نپیچد از این آب کند و لوره وخر
عنصری » قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید » شمارهٔ ۶۹
ملک چو اختر و گیتی سپهر و در گیتی
همیشه باید گشتن چو بر سپهر اختر
عنصری » قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید » شمارهٔ ۷۰
بشاهنامه همی خوانده ام که رستم زال
گهی بشد ز ره هفتخوان بمازندر
عنصری » قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید » شمارهٔ ۷۱
چگونه کرد مر آن دلهرای بیدین را
نشانش چون کند از باز پیش در لوکر
عنصری » قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید » شمارهٔ ۷۲
چگونه گیرد پنجاه قلعۀ معروف
یکی سفر که کند در نواحی لوهر
عنصری » قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید » شمارهٔ ۷۳
بلفظ هندو کالنجر آن بود معنیش
که آهن است و بدو هر دم از فساد خبر
عنصری » قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید » شمارهٔ ۷۴
چو ده دهی(؟) که بد و نیک وقف بود برو
به زنگبار و به هند و به سند و چالندر
عنصری » قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید » شمارهٔ ۷۷
بلبل همی سرآید چون بارید
قالوس و قفل رومی و جالینوس
عنصری » قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید » شمارهٔ ۸۰
دندان و عارض بتم از من ببرد هوش
کاین در نوش طعمست ، آن ماه مشکپوش
جوشان شده دو زلف بت من بروی بر
جانم بر آتش است از آن آمده بجوش
اندر چهار چیزش دارم چهار چیز
[...]