عنصری » ابیات پراکندهٔ مثنویها » بحر متقارب » شمارهٔ ۳۹
همی از پس رنجهای دراز
به طرطا نیوش اندر آمد فراز
عنصری » ابیات پراکندهٔ مثنویها » بحر متقارب » شمارهٔ ۴۰
ندید و نبیند ترا هیچکس
گه رزم مثل و گه بزم دس
عنصری » ابیات پراکندهٔ مثنویها » بحر متقارب » شمارهٔ ۴۱
جهاندیدهای نام او ذیفنوس
که کردی بر آوای بلبل فسوس
عنصری » ابیات پراکندهٔ مثنویها » بحر متقارب » شمارهٔ ۴۲
حکیمی بد و نام او مخسنوس
که دانش همی دست او داد بوس
عنصری » ابیات پراکندهٔ مثنویها » بحر متقارب » شمارهٔ ۴۳
چو رفتند سوی جزیرۀ کیوس
یکی مرد بدنام او منقلوس
عنصری » ابیات پراکندهٔ مثنویها » بحر متقارب » شمارهٔ ۴۴
یکی شاه بدنام او بخسلوس
که با حیله و رنگ بود و فسوس
عنصری » ابیات پراکندهٔ مثنویها » بحر متقارب » شمارهٔ ۴۵
شمید و دلش موج بر زد ز جوش
ز دل هوش و از جان رمیده خروش
عنصری » ابیات پراکندهٔ مثنویها » بحر متقارب » شمارهٔ ۴۶
درشتی دل شاه و نرمی دلش
ندانی هویدا کنی حاصلش
عنصری » ابیات پراکندهٔ مثنویها » بحر متقارب » شمارهٔ ۴۷
بیکّی جزیره که نامش بلاش
رسیدند شادی ز دل کرده لاش
عنصری » ابیات پراکندهٔ مثنویها » بحر متقارب » شمارهٔ ۴۸
مکن روز بر خویشتن بر بنفش
به بازیچه پنجه مزن بر درفش
عنصری » ابیات پراکندهٔ مثنویها » بحر متقارب » شمارهٔ ۴۹
چو روزی که دارد به خاور گریغ
هم از باختر بر زند باز تیغ
عنصری » ابیات پراکندهٔ مثنویها » بحر متقارب » شمارهٔ ۵۰
فزاینده شان خوبی از چهر ولاف
سراینده شان از گلو زند واف
عنصری » ابیات پراکندهٔ مثنویها » بحر متقارب » شمارهٔ ۵۱
کزو بتکده گشت هامون چو کف
بآتش همه سوخته همچو خف
عنصری » ابیات پراکندهٔ مثنویها » بحر متقارب » شمارهٔ ۵۲
همه دیده پر خون و رخ پر سرشک
سرشکش روان بر شکفته سرشک
عنصری » ابیات پراکندهٔ مثنویها » بحر متقارب » شمارهٔ ۵۳
بمردن به آب اندرون چنگلوک
به از رستگاری به نیروی غوک
عنصری » ابیات پراکندهٔ مثنویها » بحر متقارب » شمارهٔ ۵۴
نشست و همی راند بر گل سرشک
از آن روزگار گذشته برشک
عنصری » ابیات پراکندهٔ مثنویها » بحر متقارب » شمارهٔ ۵۵
نیابد همی کوهکان سیم پاک
بکان اندرون گوهرش گشته خاک
عنصری » ابیات پراکندهٔ مثنویها » بحر متقارب » شمارهٔ ۵۶
به پیشش بغلتید وامق بخاک
ز خون دلش خاک همرنگ لاک
عنصری » ابیات پراکندهٔ مثنویها » بحر متقارب » شمارهٔ ۵۷
همی گفت و پیچید بر خشک خاک
ز خون دلش خاک همرنگ لاک
عنصری » ابیات پراکندهٔ مثنویها » بحر متقارب » شمارهٔ ۵۸
همانگه سپاه اندر آمد بجنگ
سپه همچو دریا و دریا چو گنگ