صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۹
بخیال ماه رویت بودم ز ضعف حالی
که ز ماه نو به خاطر برسد تو را خیالی
حرکات چشم مست و خط سبزت این نماید
که بسبزه زار جنت بچمد همی غزالی
برخت ز خط و خالت بنوشته کلک قدرت
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۰
ای مه ز مهر اگر نظری سوی ما کنی
کام دل شکسته ما را روا کنی
آموختت که این روش دلبری که رخ
بنمائی و بری دل و ترک وفا کنی
هر کس فزوتر از همه شد مبتلای تو
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۱
تا کی ز حرص سیم مس رخ طلا کنی
رو کوش در عمل که نظر کیمیا کنی
ملک جهان و هر چه در آن هست آن تست
لیک آنزمان که خویش تو آن خدا کنی
بالله تو را بقای ابد دست میدهد
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۲
ای میفروش گر نظری سوی ما کنی
از یک نظاره حاجت ما را روا کنی
مائیم دردمند و توئی عیسی زمان
باید که درد خسته دلانرا دوا کنی
چون نیست بر میتو بهائی در این جهان
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۳
الا که از مینخوت مدام بیخود و مستی
بخود نگر که چه بودی چه میشوی چه هستی
گرت بچرخ برین جا دهد بلندی طالع
اگر نه تن بتواضع دهی ملاف که پستی
چو در سجود خودستی مگو خدای پرستم
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۴
تا کی دلا خموشی یکدم برآر زاری
تا چند پرده پوشی تا چند پرده داری
گر باده ماند باقی از بزم بی نخاقی
جامی بیار ساقی مردیم از خماری
در بزم شاد و خندان بنشسته شهسواران
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۵
تا نگردی با خلایق یار بی عز و وقاری
چون الف بی اتفاق نوع خود یک در شماری
همنشین با زیردستان شو مقام خود بیفزا
گز سه صفر از یک دوازده صدو از صد هزاری
کن لباس خیرخواهی دربرت تا خیر بینی
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۶
نیست بازار جهانرا به از این سودایی
که دهی جان پی هم صحبتی دانایی
دوش پروانه چنین گفت به پیرامن شمع
سوزم اندر طلب صحبت روشن رایی
بایدت خون جگر خورد بیاد لب یار
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۷
گشتیم پی یار نکو هر سر کوئی
مانند تو ای یار ندیدیم نکوئی
شد چاک دل از خنجر ابروی تو ترکا
آنگونه که دیگر نپذیرفت رفوئی
تا سجده گهم طاق دو ابروی تو آمد
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۸
ایکه نام آن صنم را در بر من میبری
باخبر شو نام بت پیش برهمن میبری
ایدل افتادی چو در دنبال آن سیمین ذقن
خویش دانستم سوی چاهم چو بیژن میبری
در حقیقت پهلوان عشقست ای دستان سرای
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۹
دنیا زکف گذار چو دعوی دین کنی
آنقدر از آن بخواه که تا صرف این کنی
گر دیو نفس را چو سلیمان کنی اسیر
ملک مراد را همه زیر نگین کنی
ایمرغ قدس دام تعلق ز پا گسل
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۰
ای برادر چند دل آلودهٔ دنیا کنی
تا بکی خود را اسیر نفس بی پروا کنی
روزی فردای خودام روز میخواهی ز حق
لیک بهر توبه هیام روز را فردا کنی
بی عمل بودن مسلمان میتوان گر میتوان
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۱
چو کسی بعذرخواهی نرود ز بی گناهی
بگنه خوشم که آورد مرا بعذرخواهی
چه غم ای گناهکاران ز گناه ما که هرگز
گنهی نمیشود بیش ز رحمت الهی
بگنه خوشیم و عذرش نه بزهد ونخوت آن
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۲
چشم مستت همه مردم کشد از بیباکی
ای عجب مست که دیده است بدین چالاکی
خو از آن کرد دلم با غم عشقت که ندید
عشرتی در دو جهان خوشتر از این غمناکی
نه همین تیرگی از بخت من آموخته شام
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۳
چشم تو مینماید چون آهوی تتاری
اما به صید دلها شیری بود شکاری
رشک آیدم چه بر خاک ای سروقد نهی پای
خواهم که پای خود را بر چشم من گذاری
ناصح که منع من کرد از عشق روی خوبان
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۴
داد از دست تو کاینسان دلربائی میکنی
چوندل از کف میربائی بیوفائی میکنی
کی کند بیگانه با بیگانه در بیگانگی
آنچه با هر آشنا در آشنائی میکنی
هر چه من از درد عشقت میشوم کاهیده تر
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۵
نتوان گفت رخت را قمر آری آری
که تو هستی ز قمر خوبتر آری آری
بهم آویخته زلفین سیاهت نی نی
زنگیان ریخته بر یکدیگر آری آری
جلوهات از در دو دیوار پدیدار اما
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۶
گر نوازی ز کرم یا که کشی یا که به بندی
ما پسندیم بخود آنچه تو بر ما به پسندی
میبری هر که دلی دارد و خواهی دل دیگر
آخر ای ترک پی غارت دل تا کی و چندی
گردن هر که به بینی به کمند است فلکرا
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۷
تا زدهام خویش به دیوانگی
یافتهام راه به فرزانگی
کی رسدم سلسله از زلف یار
گر نزنم خویش به دیوانگی
ریزد اگر خون من آن آشنا
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۸
گر نه ای دل پای بند طرهٔ طرار یاری
از چه دایم تیره بختی از چه هر شب بیقراری
گر نه عشق آن گل رخساره ات افتاده بر دل
چون دل من از چه رو ای لاله دایم داغداری
گر درآید در چمن آن سرو گل رخسار روزی
[...]