فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۵
هر کس که در این زمانه با فرهنگ است
با طالع برگشته خود در جنگ است
دلتنگی غنچه در چمن تنها نیست
بر هر که نظر کنی چو من دلتنگ است
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۶
دنیا که حیاتش همه جنگ و جدل است
وصلش همگی فراغ و اصلش بدل است
امروز چو دیروز مکن تکیه به حرف
کامروز جهان، جهان سعی و عمل است
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۷
مظلوم کشی طریقه محتشم است
قانون شکنی پیشه اهل ستم است
هر سر که به احترام قانون خم شد
در مسلک ارباب قلم محترم است
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۸
طوفان که ز راستی به عالم علم است
ویرانه کن بنای جور و ستم است
محبوب از آن بود که حق یا باطل
در مسلک خود همیشه ثابت قدم است
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۹
در کشور ما که مهد اندوه و غم است
در آن دل و جان شاد بسیار کم است
از همقدمان خود عقب خواهد ماند
هر کس که درین زمانه ثابت قدم است
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۰
آئینه حق نما دل خسته ماست
برهان حقیقت دهن بسته ماست
آنکس که درست حق و باطل بنوشت
نوک قلم و خامه بشکسته ماست
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۱
تا خدمت ابناء بشر پیشه ماست
آزادی و صلح و سلم اندیشه ماست
آنکس که کند ریشه بیداد و ستم
از مزرع ویران جهان تیشه ماست
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۲
قانون که اصول واجب التعظیم است
ما را به اطاعتش سر تسلیم است
گوید که بنای زندگانی بشر
بر روی قواعد امید و بیم است
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۳ - کابینهٔ مستوفیالممالک
کابینه ما اگرچه بیتصمیم است
معبود شما به دشمنان تسلیم است
از خادم حال گر امیدی نبود
از خائن آینده هزاران بیم است
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۴
امسال بهار جشن می خواران است
اطراف چمن نشیمن یاران است
از دولت ابر و باد و باران بهار
گلزار شکوفه ریز و گل باران است
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۵
دل خسته ز آزار دل آزاران است
جان رنجه ز بیداد ستمکاران است
تنبیه و مجازات خیانت کاران
در جامعه پاداش نکوکاران است
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۶
گر طالب صلح نامه طوفان است
گر منکر جنگ خامه طوفان است
مقصود از این سیاست جنگ و گریز
یک چند دیگر ادامه طوفان است
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۷
هر چند که پشت خم تخت من است
در روی زمین برهنگی رخت من است
با اینهمه جور چرخ و بی مهری ماه
خورشید فلک ستاره بخت من است
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۸
چون ابر بهار چشم خون بار من است
چون غنچه نشکفته دل زار من است
فریاد و فغان و ناله هر شب تا صبح
چون مرغ اسیر در قفس کار من است
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۹
دریای پر آب چشم نمناک من است
صحرای پر آتش دل صد چاک من است
آن را که دهد زمانه بر باد فنا
از دست غم تو عاقبت خاک من است
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۰
تا عمر بود، درستی آئین من است
بدخواه کژی، مسلک دیرین من است
آزادی و خیر خواهی نوع بشر
مقصود و مرام و مسلک و دین من است
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۱
چون پرده خون دامن رنگین من است
چون رشته کوه بار سنگین من است
آنکس که ز دست غم نمی گردد شاد
با بی سروپائی دل غمگین من است
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۲
آن سان که ستاره در سما افزون است
در روی زمین حادثه گوناگون است
القصه از این حوادث رنگارنگ
بر هر که نظر بیفکنی دل خون است
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۳
چون موجد آزادی ما قانون است
ما محو نمی شویم تا قانون است
محکوم زوال کی شود آن ملت
در مملکتی که حکم با قانون است
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۴ - انتقادی نسبت به مستشاران آمریکایی
این غنچهٔ نوشکفته، خوش وا شده است
واین غورهٔ نارسیده حلوا شده است
آن را که برای نوکری آوردیم
دیری نگذشته زود آقا شده است