مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۲۶
ای دشمن جان و جان شیرین که توی
نور موسی و طور سینین که توی
وی دوست که زهره نیست جان را هرگز
تا نام برد از تو به تعیین که توی
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۲۷
ای دل تو اگر هزار دلبر داری
شرط آن نبود که دل ز ما برداری
گر دل داری که دل ز ما برداری
از یار نوت مباد برخورداری
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۲۸
ای دل تو بدین مفلسی و رسوائی
انصاف بده که عشق را چون سائی
عشق آتش تیز است و ترا آبی نیست
خاکت بر سر چه باد میپیمائی
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۲۹
ای دل تو دمی مطیع سبحان نشدی
وز کار بدت هیچ پشیمان نشدی
صوفی و فقیه و زاهد و دانشمند
این جمله شدی ولی مسلمان نشدی
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۳۰
ای دل تو و درد او اگر خود مردی
جان بندهٔ تست اگر تو صاحب دردی
صد دولت صاف را به یک جو نخری
گر یک دردی ز دست دردش خوردی
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۳۱
ای دل چو به صدق از تو نیاید کاری
باری میکن به مفلسی اقراری
اینک در او دست به دریوزه برآر
درویش ز دریوزه ندارد عاری
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۳۲
ای دل چو وصال یار دیدی حالی
در پای غمش بمیر تا کی نالی
شرطست چو آفتاب رخ بنماید
گر شمع نمیرد بکشندش حالی
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۳۳
ای دل چه حدیث ماجرا میجوئی
من با توام ای دل تو کرا میجوئی
ور زانکه ندیدهای کرا میجوئی
ور زانکه بدیدهای چرا میجوئی
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۳۴
ای دوست به حق آنکه جان را جانی
چون نامهٔ من رسد به تو برخوانی
از بوالعجبی نامهٔ من ندرانی
چون حال دل خراب من میدانی
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۳۵
ای دوست بهر سخن در جنگ زنی
صد تیر جفا بر من دلتنگ زنی
در چشم تو من مسم دگر کس زر سرخ
فردا بنمایمت چو بر سنگ زنی
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۳۶
ای دوست ترا رسد اگر ناز کنی
ناساز شوی باز دمی ساز کنی
زان میترسم در جفا باز کنی
مکر اندیشی بهانه آغاز کنی
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۳۷
ای دوست ز من طمع مکن غمخواری
جز مستی و جز شنگی و جز خماری
ما را چو خدا برای این آوردست
خصم خردیم و دشمن هشیاری
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۳۸
ای دیده تو از گریه زبون مینشوی
ای دل تو این واقعه خون مینشوی
ای جان چو به لب رسیدی از قالب من
آخر بچه خوشدلی برون مینشوی
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۳۹
ای روی ترا پیشه جهانآرائی
وی زلف ترا قاعده عنبر سائی
آن سلسلهٔ سحر ترا، آن شاید
کش میگزی و میکنی و میخایی
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۴۰
ای ساقی از آن باده که اول دادی
رطلی دو درانداز و بیفزا شادی
یا چاشنیی از آن نبایست نمود
یا مست و خراب کن چو سر بگشادی
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۴۱
ای ساقی جان که سرده ایامی
آرام دل خستهٔ بیآرامی
مستان تو امروز همه مخمورند
آخر به تو بازگردد این بدنامی
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۴۲
ای سر سبب اندر سبب اندر سببی
وی تن عجب اندر عجب اندر عجبی
ای دل طلب اندر طلب اندر طلبی
وی جان طرب اندر طرب اندر طربی
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۴۳
ای شاخ گلی که از صبا میرنجی
ور زانکه گلی تو پس چرا میرنجی
آخر نه صبا مشاطهٔ گل باشد
این طرفه که از لطف خدا میرنجی
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۴۴
ای شادی راز تو هزاران شادی
وز تو به خرابات هزار آبادی
وان سرو چمن را که کمین بندهٔ تست
از خدمتت آزاد و هزار آزادی
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۴۵
ای شمع تو صوفی صفتی پنداری
کاین شش صفت از اهل صفا میداری
شبخیزی و نور چهره و زردی روی
سوز دل و اشک دیده و بیداری