گنجور

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۶۶

 

احوال من زار حزین می‌پرسی

زین پیش مپرس اگر چنین می‌پرسی

من در غم تو دامن دل چاک زدم

وانگاه مرا بستین می‌پرسی

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۶۷

 

از آب و گلی نیست بنای چو توی

یارب که چه هاست از برای چو توی

گر نعره زنانی تو برای چو ویی

لبیک کنانست برای چو توی

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۶۸

 

از جان بگریزم ار ز جان بگریزی

از دل بگریزم ار از آن بگریزی

تو تیری و ما همچو کمانیم هنوز

تیری چه عجب گر ز کمان بگریزی

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۶۹

 

از چهرهٔ آفتاب مهوش گردی

وز صحبت کبریت تو آتش گردی

تو جهد کنی که ناخوشی خوش گردد

او خوش نشود ولی تو ناخوش گردی

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۷۰

 

از خلق ز راه تیزهوشی نرهی

وز خود ز سر سخن‌فروشی نرهی

زین هر دو اگر سخت نکوشی نرهی

از خلق و ز خود جز به خموشی نرهی

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۷۱

 

از رنج و ملال ما چه فریاد کنی

آن به که به شکر وصل را شاد کنی

از ما چه گریزی و چرا داد کنی

زان ترس که وصل را بسی یاد کنی

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۷۲

 

از سایهٔ عاشقان اگر دور شوی

بر تو زند آفتاب و رنجور شوی

پیش و پس عاشقان چو سایه میدر

تا چون مه و آفتاب پرنور شوی

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۷۳

 

از شادی تو پر است شهر و وادی

از روی زمین و آسمان را شادی

کس را گله‌ای نیست ز تو جز غم را

کز غم همه را بداده‌ای آزادی

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۷۴

 

از عشق ازل ترانه‌گویان گشتی

وز حیرت عشق گول و نادان گشتی

از بسکه به مردی ز غمش جان بردی

وز بسکه بگفتی غم آن آن گشتی

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۷۵

 

از عشق تو هر طرف یکی شبخیزی

شب کشته ز زلفین تو عنبر بیزی

نقاش ازل نقش کند هر طرفی

از بهر قرار دل من تبریزی

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۷۶

 

از گل قفس هدهد جانها تو کنی

از خاک سیه شکرفشانها تو کنی

آن را که تو سرمه‌اش کشیدی او داند

کاینها ز تو آید و چنانها تو کنی

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۷۷

 

از کم خوردن زیرک و هشیار شوی

وز پرخوردن ابله و بیکار شوی

پرخواری تو جمله ز پرخواری تست

کم‌خوار شوی اگر تو کم‌خوار شوی

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۷۸

 

استاد مرا بگفتم اندر مستی

کگاهم کن ز نیستی و هستی

او داد مرا جواب و گفتا که برو

گر رنج ز خلق دور داری رستی

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۷۹

 

اسرار شنو ز طوطی ربانی

طوطی بچه‌ای زبان طوطی دانی

در مرغ و قفس خیره چرا میمانی

بشکن قفس ای مرغ کز آن مرغانی

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۸۰

 

افتاد مرا با لب او گفتاری

گفتم که ز من سیر شدی گفت آری

گفتا بده آن چیز که جیم اول اوست

گفتم دومش چیست بگو گفت آری

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۸۱

 

امروز مرا سخت پریشان کردی

پوشیدهٔ خویش را تو عریان کردی

من دوش حریف تو نگشتم از خواب

خوردی و نصیب بنده پنهان کردی

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۸۲

 

امشب برو ای خواب اگر بنشینی

از آتش دل سزای سبلت بینی

ای عقل برو که تو سخن می‌چینی

وی عشق بیا که سخت با تمکینی

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۸۳

 

امشب که فتاده‌ای به چنگال رهی

بسیار طپی ولیک دشوار رهی

والله نرهی ز بنده‌ای سرو سهی

تا سینه به این دل خرابم ننهی

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۸۴

 

امشب منم و یکی حریف چو منی

بر ساخته مجلسی برسم چمنی

جام می و شمع و نقل و مطرب همه هست

ای کاش تو می‌بودی و اینها همه نی

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۸۵

 

اندر دل من مها دل‌افروز توی

یاران هستند لیک دلسوز توی

شادند جهانیان به نوروز و به عید

عید من و نوروز من امروز توی

مولانا
 
 
۱
۱۷۹۴
۱۷۹۵
۱۷۹۶
۱۷۹۷
۱۷۹۸
۶۴۶۲