گنجور

 
 
 
سنایی

شب را سلب روز فروزان کردی

تا حسن بر اهل عشق تاوان کردی

چون قصد به خون صد مسلمان کردی

دست و دل و زلف هر سه یکسان کردی

فضولی

گفتم صنما مرا پریشان کردی

قصد دل و دین غارت ایمان کردی

گفتا ز منست مستی از ساغر نیست

بر من به کمان ظلم بهتان کردی

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه