گنجور

 
 
 
خواجه عبدالله انصاری

با خلق میامیز که مغرور شوی

در خلق بمانی و از او دور شوی

با خلق جهان مگو تو راز دل خویش

درمان نتوانند و تو رنجور شوی

عین‌القضات همدانی

از هستی خود اگر گهی دور شوی

بر لشگر بیخودی تو منصور شوی

ناظر نشوی اگر تو بر لشکر عشق

این بس باشد ترا که منظور شوی

قاسم انوار

از لذت عاشقی چومسرور شوی

در لشگر عاشقان چو منصور شوی

از ظلمت خود اگر دمی دور شوی

در نور شوی و عاقبت نور شوی

اهلی شیرازی

گر طالب فیض آب انگور شوی

می نوش نه خمر کز صفا دور شوی

می یک دو دم است بعد از آن مست شراب

خمرست گهی که مست و مخمور شوی

نظیری نیشابوری

گر در شب تیره تابیم نور شوی

ور در دم مردن آییم سور شوی

از دیده من اگر ببینی رخ خویش

ترسم که به حسن خویش مغرور شوی

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه