گنجور

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۴۶

 

میدان فراخ و مرد میدانی نه

احوال جهان چنانکه میدانی نه

ظاهرها شان به اولیا ماند لیک

در باطنشان بوی مسلمانی نه

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۴۷

 

وه وه که به دیدار تو چونم تشنه

چندانکه ببینمت فزونم تشنه

من بندهٔ آن دو لعل سیراب توام

عالم همه زانست به خونم تشنه

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۴۸

 

هین نوبت صبر آمد و ماه روزه

روزی دو مگو ز کاسه و از کوزه

بر خوان فلک گردد پی دریوزه

تا پنبهٔ جان باز رهد از غوزه

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۴۹

 

هر چند در این پرده اسیرید همه

زین پرده برون روید امیرید همه

آن آب حیات خلق را می‌گوید

بر ساحل جوی ما بمیرید همه

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۵۰

 

هم آینه‌ایم و هم لقائیم همه

سرمست پیالدهٔ بقائیم همه

هم دافع رنج و هم شفائیم همه

هم آب حیات و هم سقائیم همه

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۵۱

 

یارب تو مرا به نفس طناز مده

با هر چه به جز تست مرا ساز مده

من در تو گریزان شدم از فتنهٔ خویش

من آن توام مرا به من باز مده

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۵۲

 

یارب تو یکی یار جفا کارش ده

یک دلبر بدخوی جگر خوارش ده

تا بشناسد که عاشقان درچه غمند

عشقش ده شوقش ده و بسیارش ده

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۵۳

 

آمد بر من دوش مه یغمائی

گفتم که برو امشب اینجا نائی

می‌رفت و همی گفت زهی سودائی

دولت بدر آمده است و در نگشائی

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۵۴

 

آن چیز که هست در سبد می‌دانی

از سِرّ سبد تا به ابد می‌دانی

هر روز بگویم به شبم یاد آید

شب نیز بگویم که تو خود می‌دانی

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۵۵

 

آن خوش باشد که صاحب تمییزی

بی‌آنکه بگویند و بگوید چیزی

بی‌گفت و تقاضا برسد مهمانرا

تروندهٔ خوش ز صاحب پالیزی

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۵۶

 

آن دل که به یاد خود صبورش کردی

نزدیک‌تر تو شد چو دورش کردی

در ساغر ما زهر تغافل تا چند

تلخیش نماند بس که شورش کردی

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۵۷

 

آن را که نکرد ز هر سود ای ساقی

آن زهر نبود می نمود ای ساقی

چون بود رونده شد نبود ای ساقی

می‌ها نوشد ز بحر جود ای ساقی

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۵۸

 

آن رطل گران را اگر ارزان کنیی

اجزای جهان را همگی جان کنیی

ور زان لب خیره شکرافشان کنیی

که را به مثال ذره رقصان کنیی

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۵۹

 

آن روز که دیوانه سر و سودائی

در سلسلهٔ دولتیان می‌آئی

امروز از آن سلسله زان محرومی

کامروز تو عاقلی و کارافزائی

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۶۰

 

آن روی ترش نگر چو قندستانی

وان چشم خوشش نگر چو هندوستانی

پیش قد او صف زده سروستانی

پیش کف او شکسته هر دستانی

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۶۱

 

آن ظلم رسیده‌ای که دادش دادی

وانغمزده‌ای که جام شادش دادی

آن بادهٔ اولین فراموشش شد

گر باز نمی‌دهی چه یادش دادی

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۶۲

 

آن میوه توی که نادرِ ایامی

بتوان خوردن هزار من در خامی

بر ما مپسند هجر و دشمن کامی

کاخر به تو باز گردد این بدنامی

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۶۳

 

آنی تو که در صومعه مستم داری

در کعبه نشسته بت‌پرستم داری

بر نیک و بد تو مر مرا دستی نیست

در دست توام تا بچه دستم داری

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۶۴

 

آنی که بر دلشدگان دیر آئی

وانگاه چو آئی نفسی سیر آئی

گاه آهو و گه به صورت شیر آئی

هم نرم و درشت همچو شمشیر آئی

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۶۵

 

آنی که به صد شفاعت و صد زاری

بر پات یکی بوسه دهم نگذاری

گر آب دهی مرا اگر آتش باری

سلطان ولایتی و فرمانداری

مولانا
 
 
۱
۱۷۹۳
۱۷۹۴
۱۷۹۵
۱۷۹۶
۱۷۹۷
۶۴۶۲