مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۸۳
گه در دل ما نشین چو اسرار و مرو
گه بر سر ما نشین چو دستار و مرو
گفتی که چو دل زود روم زود آیم
عشوه مده ای دلبر عیار و مرو
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۸۴
ما چارهٔ عالمیم و بیچارهٔ تو
ما ناظر روح و روح نظارهٔ تو
خورشید بگرد خاک سیارهٔ تو
مه پاره شده ز عشق مه پارهٔ تو
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۸۵
مردی یارا که بوی فقر آید از او
دانند فقیران که چها زاید از او
ولله که سماء و هرچه در کل سما است
یا بند نصیب هرچه میباید از او
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۸۶
مستم ز دو لعل شکرت ای مهرو
پستم ز قد صنوبرت ای مهرو
رویم چو زر است در غم سیمبرت
از دست مده تو این زرت ای مهرو
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۸۷
من بندهٔ تو بندهٔ تو بندهٔ تو
من بندهٔ آن رحمت خندیدهٔ تو
ای آب حیات کی ز مرگ اندیشد
آنکس که چو خضر گشت خود زندهٔ تو
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۸۸
نی هرکه کند رقص و جهد بالا او
در فقر بود گزیده و والا او
مسجود ملک تا نشود چون آدم
عالم نشود به عالم اسما او
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۸۹
هان ای تن خاکی سخن از خاک مگو
جز قصهٔ آن آینهٔ پاک مگو
از خالق افلاک درونت صفتی است
جز از صفت خالق افلاک مگو
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۹۰
هرچند در این هوس بسی باشی تو
بیقدر تو همچون مگسی باشی تو
زنهار مباش هیچکس تا برهی
آخر تو که باشی که کسی باشی تو
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۹۱
هرچند که قد بیبدل دارد سرو
پیش قد یارم چه محل دارد سرو
گه گه گوید که قد من چون قد اوست
یارب چه دماغ پرخلل دارد سرو
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۹۲
آمد بر من خیال جانان ز پگه
در کف قدح باده که بستان ز پگه
درکش این جام تا به پایان ز پگه
سرمست درآ میان مستان ز پگه
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۹۳
آن دم که رسی به گوهر ناسفته
سرها به هم آورده و سرها گفته
کهدان جهان ز باد شد آشفته
برتو بجوی که مست باشی خفته
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۹۴
آنکس که ز دست شد بر او دست منه
از باده چو نیست شد تواش هست منه
زنجیر دریدن بر مردان سهل است
هر زنجیری بر شتر مست منه
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۹۵
آنی که وجود و عدمت اوست همه
سرمایهٔ شادی و غمت اوست همه
تو دیده نداری که باو درنگری
ورنی که ز سر تا قدمت اوست همه
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۹۶
از دیدهٔ کژ دلبر رعنا را چه
وز بدنامی عاشق شیدا را چه
ما در ره عشق چست و چالاک شویم
ور زانکه خری لنگ شود ما را چه
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۰۰
ای آنکه به جان این جهانی زنده
شرمت بادا چرا چنانی زنده
بیعشق مباش تا نباشی مرده
در عشق بمیر تا بمانی زنده
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۰۱
ای پارسی و تازی تو پوشیده
جان دیده قدح شراب نانوشیده
دریا باید ز فضل حق جوشیده
پیدا باید کفایت کوشیده
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۰۲
ای بر نمک تو خلق نانی بزده
بر مرکب تو داغ نشانی بزده
حیفست که سوی کان رود آن بر سیم
پنهان چون جان و بر جهانی بزده
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۰۳
ای بیادبانه من ز تو نالیده
غیرت بشنیده گوش من مالیده
جایی بروم ناله کن دزدیده
آنجا که نه دل بوی برد نی دیده
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۰۴
ای جان تو بر مقصران آشفته
هم جان تو عذر جان ایشان گفته
طوفان بلا اگر بگیرد عالم
بر من بدو جو که مست باشم خفته
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۰۵
ای با تو جهان ظریف و شادی باره
تو جامه شادیی و مالی پاره
تنها خورشید آن دهد عالم را
کان را ندهد مه و هزار استاره