مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۸۳
سرمست توام نه از می و نز افیون
مجنون شدهام ادب مجوی از مجنون
از جوشش من جوش کن صد جیحون
وز گردش من خیره بماند گردون
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۸۴
سرمست شدم در هوس سرمستان
از دست شدم در ظفر آن دستان
بیزار شدم ز عقل و دیوانه شدم
تا درکشدم عشق به بیمارستان
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۸۵
شاخ گل تر بر سر عنبر میزن
وز تیغ مسلمان سر کافر میزن
چون نای توان بگوش من درمیدم
چون دف توام بروی من بر میزن
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۸۶
شب رفت و نرفت ای بتِ سیمینبرِ من
سودای مناجات غمت از سرِ من
خواب شب من توی و نور روزم
نه روز و نه شب چون تو نباشی برِ من
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۸۷
شد کودکی و رفت جوانی ز جوان
روز پیری رسید بر پر ز جهان
هر مهمانرا سه روز باشد پیمان
ای خواجه سه روز شد تو بر خیز و بران
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۸۸
شمع ازلست عالم افروزی من
زان شاهد اعظم است پیروزی من
بیشاهد و شمع ازل چون باشم
آری چکنم چو این بود روزی من
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۸۹
شوری دارم که برنتابد گردون
شوریکه به خواب درنبیند مجنون
این کمینه ایست از سینهٔ دوست
تا سینهٔ پاک دوست چون باشد چون
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۹۰
صورت همه مقبول هیولا میدان
تصویر گرش علت اولی میدان
لاهوت به ناسوت فرو ناید لیک
ناوست ز لاهوت هویدا میدان
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۹۱
طبع تو چو سنگست و دلت چون آهن
وز آهن و سنگ جسته آتش سوی من
سنگت چو در آتش است ای ماه ختن
خرمن باشم که دل نهم بر خرمن
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۹۲
طبعی نه که با دوست در نیامیزم من
عقلی نه که از عشق بپرهیزم من
دستی نه که با قضا درآویزم من
پائی نه که از میانه بگریزم من
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۹۳
عقلی که خلاف تو گزیدن نتوان
دینی که ز عهد تو بریدن نتوان
علمی که به کنه تو رسیدن نتوان
زهدی که ز دام تو رهیدن نتوان
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۹۴
عید آمد و عیدانه جمال سلطان
عیدانه که دیده است چنین در دو جهان
عید این بود و هزار عید ای دل و جان
کان گنج جهان برآمد از کنج نهان
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۹۵
فرخ باشد جمال سلطان دیدن
جان زنده شود ز روی جانان دیدن
من سلسلهٔ عشق تو دیدم در خواب
یارب چه بود خواب پریشان دیدن
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۹۶
گر تیغ اجل مرا کند بیسر و جان
در حسن برآیم ز زمین صد چندان
از خاک چو جمله دانهها میروید
هم دانهٔ آدمی بروید میدان
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۹۷
گر دست بشد ز کار پائی میزن
ور پای نماند هم نوایی میزن
گر نیست ترا به عقل رایی میزن
حاصل هر دم، دم وفائی میزن
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۹۸
گر شامَم و گر عراق و گر لورستان
روشن شده زانچهرهٔ چون نورستان
با منکر و با نکیر همدستی کن
تا دست زنان رقص کند گورستان
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۹۹
گر کشته شوم به نزد و پیکار تو من
آهی نکشم ز بیم آزار تو من
از زخم سر غمزهٔ خونخوار تو من
خندان میرم چو گل ز دیدار تو من
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۰۰
گر مشتاقی به پیش مشتاق نشین
روزان و شبان بر در عشاق نشین
آنگاه چو این حلقه گشائی کردی
از خلق گذر کن بر خلاق نشین
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۰۱
کس نیست به غیر از او در این جمله جهان
نی زشت و نه نیکو و نه پیدا و نهان
هر تیر که جست هست از آن سخت کمان
هر نکته که هست جست از آن شعله دهان
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۰۲
گفتم که بر حریف غمگین منشین
جز پهلوی خوشدلان شیرین منشین
در باغ چو آمدی سوی خار مرو
جز با گل و یاسمین و نسرین منشین