گنجور

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۸۳

 

آنکو طمع وفا برد بر شکران

بر خویش بزد عیب و نزد بر شکران

ور شکران نهاد انگشت به عیب

در هجر بسی دست گزد بر شکران

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۸۴

 

آن کیست کز این تیر نشد همچو کمان

وز زخم چنین تیر گرفتار چنان

وانگه خبر یافت که این پای بکوفت

از دست هوای خود نشد دست زنان

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۸۵

 

احرام درش گیرد لافرمان کن

واندر عرفات نیستی جولان کن

خواهی که تو را کعبه کند استقبال

مایی و منی را به مِنیٰ قربان کن

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۸۶

 

از بسکه برآورد غمت آه از من

ترسم که شود به کام بدخواه از من

دردا که ز هجران تو ای جان جهان

خون شد دلم و دلت نه آگاه از من

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۸۷

 

از بسکه فساد و ابلهی زاد از من

در عمر کسی نگشت دلشاد از من

من طالب داد و جمله بیداد از من

فریاد من از جمله و فریاد از من

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۸۸

 

از حاصل کار این جهانی کردن

می‌کن ز بهی آنچه توانی کردن

زیرا همه عمرت بدمی موقوفست

پیداست به یک دم چه توانی کردن

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۸۹

 

از روز شریفتر شد از وی شب من

وز روح لطیفتر این قالب من

رفت این لب من تا لب او را بوسد

از شهد شکر نبود جای لب من

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۹۰

 

از عمر که پربار شود هردم من

وز خویش که بیزار شود هردم من

این گلشن رنگین که جهان عاشق اوست

گلزار که پرخار شود هردم من

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۹۱

 

اسرار مرا نهانی اندر جان کن

احوال مرا ز خویش هم پنهان کن

گر جان داری مرا چو جان پنهان کن

وین کفر مرا پیشرو ایمان کن

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۹۲

 

امروز مراست روز میدان منشین

میتاز چو گوی پیش چوگان منشین

مردی بنمای و همچو حیران منشین

امروز قیامت است ای جان منشین

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۹۳

 

امشب منم و هزار صوفی پنهان

مانندهٔ جان جمله نهانند و عیان

ای عارف مطرب هله تقصیر مکن

تا دریابی بدین صفت رقص‌کنان

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۹۴

 

ای آنکه گرفته‌ای به دستان دستان

دامان وصال از کف مستان مستان

صیدی که ز دام دل‌پرستان رست آن

من کافرم ار میان هستان هست آن

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۹۵

 

ای بی‌تو حرام زندگانی ای جان

خود بی‌تو کدام زندگانی ای جان

سوگند خورم که زندگانی بی‌تو

مرگست به نام زندگانی ای جان

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۹۶

 

ای بی‌تو حرام زندگانی کردن

خود بی‌تو کدام زندگانی کردن

هر عمر که بی‌رخ تو بگذشت ای جان

مرگست و به نام زندگانی کردن

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۹۷

 

ای جانب عشاق به خیره نگران

تو خیره و در تو گشته خیره دگران

این خیره در آن و آن در این یارب چیست

جمله ز تواند بی‌دل و بی‌جگران

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۹۸

 

ای جان منزه ز غم پالودن

وی جسم مقدس ز غم فرسودن

ای آتش عشقی که در آن میسوزی

خود جنت و فردوس تو خواهد بودن

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۹۹

 

ای جمله جهان بروی خوبت نگران

جان مردان ز عشق تو جامه دران

با این همه نزدیک همه پرهنران

دیوانگی تو به ز عقل دگران

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۰۰

 

ای خورده مرا جگر برای دگران

دانم که همین کنی برای دگران

من باد رهی بدم تو راهم دادی

من رستم از این واقعه وای دگران

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۰۱

 

ای خوی تو در جهان می و شیر ای جان

از دلشدگان گناه کم گیر ای جان

گر دست شکسته شد کمان گیر ای جان

اینک به شکنجه زیر زنجیر ای جان

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۰۲

 

ای داد که هست جمله بیدار از من

ای من که هزار آه و فریاد از من

چو ذلک ما قدمت ایدیکم گفت

ناشاد شبی که اصل غم زاد از من

مولانا
 
 
۱
۱۷۸۰
۱۷۸۱
۱۷۸۲
۱۷۸۳
۱۷۸۴
۶۴۶۲