گنجور

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۰۲

 

مردا منشین جز که به پهلوی رجال

خوش باشد آینه به پهلوی صقال

یارب چه طرب دارد جان پهلوی جان

آن سنگ بود فتاده پهلوی سفال

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۰۳

 

ممکن ز تو چون نیست که بردارم دل

آن به که به سودای تو بسپارم دل

گر من به غم  عشق تو نسپارم دل

دل را چه کنم بهر چه می‌دارم دل

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۰۴

 

نومید مشو امید می‌دار ای دل

در غیب عجایب است بسیار ای دل

گر جمله جهان قصد به جان تو کنند

تو دامن دوست را نه بگذار ای دل

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۰۵

 

هم شاهد دیده‌ای و هم شاهد دل

ای دیده و دل ز نور روی تو خجل

گویند از آن هر دو چه حاصل کردی

جز عشق ز عاشقان چه آید حاصل

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۰۶

 

کاچی سازی که روز برفست و وحل

دانی که ز بهر چیست این رسم و عمل

یعنی که به صورت او نم و تر، میریست

این در معنی نبات و کاچیست و عسل

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۰۸

 

آمد بت خوش‌عربدهٔ مِی‌کیشم

بنشست چو یک تنگ شکر در پیشم

در بر بنهاد بربط و ابریشم

وین پرده همی زد که خوش و بی‌خویشم

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۰۹

 

آمد شد خود به کوی تو می‌بینم

میل دل و دیده سوی تو می‌بینم

گیرم که همه جرم جهان من کردم

آخر نه جهان بروی تو می‌بینم

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۱۰

 

آن باده که بر جسم حرامست حرام

بر جان مجرد آن مدامست مدام

در ریز مگو که این تمامست تمام

آغاز و تمام ما کدامست کدام

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۱۱

 

آن خوش سخنان که ما بگفتیم به هم

در دل دارد نهفته این چرخ به خم

یکروز چو باران کند او غمازی

بر روید سر ماز صحن عالم

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۱۲

 

آنکس که به آب دیده‌اش میجویم

در جستن او روان چو آب جویم

امروز به گاه آمد و گفتا که سماع

نگذاشت که من دست نمازی شویم

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۱۳

 

آن کس که ببست خواب ما را به ستم

یارب تو ببند خواب او را به کرم

تا باز چشد مرارت بی‌خوابی

و اندیشه کند به عقل ارجم ترحم

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۱۴

 

آنم که چو غمخوار شوم من شادم

واندم که خراب گشته‌ام آبادم

آن لحظه که ساکن و خموشم چو زمین

چون رعد به چرخ میرسد فریادم

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۱۵

 

آن وقت آمد که ما به تو پردازیم

مرجان ترا خانهٔ آتش سازیم

تو کان زری میان خاکی پنهان

تا صاف شوی در آتشت اندازیم

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۱۶

 

آنها که به پیش دلستان می‌کردم

چون بد مستان دست فشان می‌کردم

هرچند ز روی لطف او خوش خندید

آخر بچه روی آنچنان می‌کردم

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۱۷

 

آواز تو بشنوم خوش آوازه شوم

چون لطف خدا بیحد و اندازه شوم

صد بار خریده‌ای و من ملک توام

یکبار دگر بخر که تا تازه شوم

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۱۸

 

آواز سرافیل طرب میرسدم

از خاک فنا بر آسمان می‌بردم

کس را خبری نیست که بر من چه رسید

زان با خبری که بی‌خبر می‌رسدم

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۱۹

 

از باد همه پیام او می‌شنوم

وز بلبل مست نام او می‌شنوم

این نقش عجب که دیده‌ام بر در دل

آوازهٔ آن ز بام او می‌شنوم

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۲۰

 

از بسکه به نزدیک توام من دورم

وز غایت آمیزش تو مهجورم

وز کثرت پیداشدگی مستورم

وز صحت بسیار چنین رنجورم

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۲۱

 

از بلبل سرمست نوائی شنوم

وز باد سماع دلربائی شنوم

در آب همه خیال یاری بینم

وز گل همه بوی آشنائی شنوم

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۲۲

 

از بهر تو صد بار ملامت بکشم

گر بشکنم این عهد غرامت بکشم

گر عمر وفا کند جفاهای ترا

در دل دارم که تا قیامت بکشم

مولانا
 
 
۱
۱۷۶۶
۱۷۶۷
۱۷۶۸
۱۷۶۹
۱۷۷۰
۶۴۶۲