مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۲۰
با دل گفتم ز دیگران بیش مباش
رو مرهم ریش باش چون نیش مباش
خواهی که ز هیچکس به تو بد نرسد
بدگوی و بدآموز و بداندیش مباش
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۲۱
با پیر خرد نهفته میگویم دوش
کز من سخن از سر جهان هیچ مپوش
نرمک نرمک مرا همی گفت بگوش
دانستنی است گفتنی نیست خموش
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۲۲
با ما چه نهای مشو رفیق اوباش
کاول قدمت دمند و آخر پرخاش
گل باش و بهر سخن که خواهی میخند
مرد سره باش و هرکجا خواهی باش
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۲۳
بر جان و دل و دیده سواری همه خوش
واندر دل و جان هرچه بکاری همه خوش
خوش چشمی و محبوب عذاری همه خوش
فریاد رس جانفکاری همه خوش
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۲۴
بر دل چو شکفته گشت اسرار غمش
ندهم به گل همه جهان خار غمش
بایست سوی جهان فانی گردیم
زین پس رخ زرد ما و دیوار غمش
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۲۵
بر من بگریست نرگس خمارش
تا خیره شدم ز گریهٔ بسیارش
گر نرگس او به سرمه آلوده بدی
آلوده شدی ز سرمهها رخسارش
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۲۶
بیچاره دل سوختهٔ محنت کش
در آتش عشق تو همی سوزد خوش
عشقت به من سوخته دل گرم افتاد
آری همه در سوخته افتد آتش
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۲۷
پیوسته مرید حق شو و باقی باش
مستغرق عشق و شور و مشتاقی باش
چون باده بجوش در خم قالب خویش
وانگاه به خود حریف و هم ساقی باش
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۲۸
تا بتوانی تو جامهٔ عشق مپوش
چون پوشیدی ز هر بلائی مخروش
در جامه همی سوز و همی باش خموش
کاخر ز پس نیش بود روزی نوش
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۲۹
تا در نزنی بهر چه داری آتش
هرگز نشود حقیقت وقت تو خوش
عیاران را ز آتش آمد مفرش
عیار نهای ز عاشقان پا درکش
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۳۰
جان جانی بیا میان جان باش
چون عقل و خرد تاج سر مردان باش
تو دولت و بخت همه ای در دو جهان
چون دولت و بخت دو جهان گردانباش
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۳۱
چون رنگ بدزدید گل از رخسارش
آویخت صبا چو رهزنان بردارش
بسیار بگفت بلبل و سود نداشت
تا بو که صباا به جان دهد زنهارش
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۳۲
خائیدن آن لب که چشیدی شکرش
مالیدن دستی که کشیدی بسرش
نگذارد آنکه او به جان و جگرش
آب حیوان همی رسد از اثرش
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۳۳
دانم که برای ما نخفتی همه دوش
بر صفهٔ سرد با یکی بالاپوش
آن نیز فراموش نگردد ما را
ای بوده عزیزتر از دیده و گوش
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۳۴
در انجمنی نشسته دیدم دوشش
نتوانستم گرفت در آغوشش
رخ را به بهانه بر رخش بنهادم
یعنی که حدیث میکنم در گوشش
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۳۵
در حلقهٔ مستان تو ای دلبر دوش
میخانه درون کشیدم از خم سر جوش
بر یاد تو کاس و طاس تا وقت سحر
میخوردم و میزدم همی دوش خروش
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۳۶
در مجلس سلطان بشکستم جامش
تا جنگ شود بشنوم آن دشنامش
والله که چنان فتادهام در دامش
کز پختهٔ او نمیشناسم خامش
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۳۷
دلدار مرا وعده دهد نشنومش
بر مصحف اگر دست نهد نشنومش
گوید والله که نشنوی نشنومت
خواهد که به اینها بجهد نشنومش
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۳۸
دل یاد تو آرد برود هوش ز هوش
می بیلب نوشین تو کی گردد نوش
دیدار ترا چشم همی دارد چشم
آواز ترا گوش همی دارد گوش
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۳۹
رفت آنکه نبود کس به خوبی یارش
بیآنکه دلم سیر شد از دیدارش
او رفت و نماند در دلم تیمارش
آری برود گل و بماند خارش