گنجور

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۲۰

 

با دل گفتم ز دیگران بیش مباش

رو مرهم ریش باش چون نیش مباش

خواهی که ز هیچکس به تو بد نرسد

بدگوی و بدآموز و بداندیش مباش

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۲۱

 

با پیر خرد نهفته میگویم دوش

کز من سخن از سر جهان هیچ مپوش

نرمک نرمک مرا همی گفت بگوش

دانستنی است گفتنی نیست خموش

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۲۲

 

با ما چه نه‌ای مشو رفیق اوباش

کاول قدمت دمند و آخر پرخاش

گل باش و بهر سخن که خواهی میخند

مرد سره باش و هرکجا خواهی باش

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۲۳

 

بر جان و دل و دیده سواری همه خوش

واندر دل و جان هرچه بکاری همه خوش

خوش چشمی و محبوب عذاری همه خوش

فریاد رس جان‌فکاری همه خوش

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۲۴

 

بر دل چو شکفته گشت اسرار غمش

ندهم به گل همه جهان خار غمش

بایست سوی جهان فانی گردیم

زین پس رخ زرد ما و دیوار غمش

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۲۵

 

بر من بگریست نرگس خمارش

تا خیره شدم ز گریهٔ بسیارش

گر نرگس او به سرمه آلوده بدی

آلوده شدی ز سرمه‌ها رخسارش

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۲۶

 

بیچاره دل سوختهٔ محنت کش

در آتش عشق تو همی سوزد خوش

عشقت به من سوخته دل گرم افتاد

آری همه در سوخته افتد آتش

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۲۷

 

پیوسته مرید حق شو و باقی باش

مستغرق عشق و شور و مشتاقی باش

چون باده بجوش در خم قالب خویش

وانگاه به خود حریف و هم ساقی باش

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۲۸

 

تا بتوانی تو جامهٔ عشق مپوش

چون پوشیدی ز هر بلائی مخروش

در جامه همی سوز و همی باش خموش

کاخر ز پس نیش بود روزی نوش

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۲۹

 

تا در نزنی بهر چه داری آتش

هرگز نشود حقیقت وقت تو خوش

عیاران را ز آتش آمد مفرش

عیار نه‌ای ز عاشقان پا درکش

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۳۰

 

جان جانی بیا میان جان باش

چون عقل و خرد تاج سر مردان باش

تو دولت و بخت همه ای در دو جهان

چون دولت و بخت دو جهان گردانباش

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۳۱

 

چون رنگ بدزدید گل از رخسارش

آویخت صبا چو رهزنان بردارش

بسیار بگفت بلبل و سود نداشت

تا بو که صباا به جان دهد زنهارش

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۳۲

 

خائیدن آن لب که چشیدی شکرش

مالیدن دستی که کشیدی بسرش

نگذارد آنکه او به جان و جگرش

آب حیوان همی رسد از اثرش

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۳۳

 

دانم که برای ما نخفتی همه دوش

بر صفهٔ سرد با یکی بالاپوش

آن نیز فراموش نگردد ما را

ای بوده عزیزتر از دیده و گوش

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۳۴

 

در انجمنی نشسته دیدم دوشش

نتوانستم گرفت در آغوشش

رخ را به بهانه بر رخش بنهادم

یعنی که حدیث می‌کنم در گوشش

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۳۵

 

در حلقهٔ مستان تو ای دلبر دوش

میخانه درون کشیدم از خم سر جوش

بر یاد تو کاس و طاس تا وقت سحر

میخوردم و میزدم همی دوش خروش

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۳۶

 

در مجلس سلطان بشکستم جامش

تا جنگ شود بشنوم آن دشنامش

والله که چنان فتاده‌ام در دامش

کز پختهٔ او نمی‌شناسم خامش

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۳۷

 

دلدار مرا وعده دهد نشنومش

بر مصحف اگر دست نهد نشنومش

گوید والله که نشنوی نشنومت

خواهد که به اینها بجهد نشنومش

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۳۸

 

دل یاد تو آرد برود هوش ز هوش

می بی‌لب نوشین تو کی گردد نوش

دیدار ترا چشم همی دارد چشم

آواز ترا گوش همی دارد گوش

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۳۹

 

رفت آنکه نبود کس به خوبی یارش

بی‌آنکه دلم سیر شد از دیدارش

او رفت و نماند در دلم تیمارش

آری برود گل و بماند خارش

مولانا
 
 
۱
۱۷۶۲
۱۷۶۳
۱۷۶۴
۱۷۶۵
۱۷۶۶
۶۴۶۲