مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۲۰
من رنگ خزان دارم و تو رنگ بهار
تا این دو یکی نشد نیامد گل و خار
این خار و گل ارچه شد مخالف دیدار
بر چشم خلاف بین بخند ای گلزار
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۲۱
من مسخرهٔ تو نیسستم ای فاجر
تا مسخرگی نمایمت بس نادر
ویران کنمت چنانکه باید کردن
عاجز شود از عمارتت هر عامر
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۲۲
میآید گرگ نزد ما وقت سحر
هم فربه میرباید و هم لاغر
تا چند کنی خرخر اندر بستر
بر وی زن آب ای که خاکت بر سر
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۲۳
هر دم دل جمع را برنجاند یار
مانندهٔ چرخیان بگرداند یار
یکدم همه را براند از پیش و دمی
چون فاتحهشان به عشق برخواند یار
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۲۴
هر دم دل خستهام برنجاند یار
یا سنگدلست یا نمیداند یار
از دیده به خون نبشتهام قصهٔ خویش
میبیند و هیچ بر نمیخواند یار
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۲۵
هین وقت صبوحست می ناب بیار
زیرا مرگست زندگانی هشیار
یا ناله این رباب بیدل بپذیر
یا پاس دل کباب پر داغ بدار
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۲۶
آمد آمد آنکه نرفت او هرگز
بیرون نبد آن آب از این جو هرگز
او نافهٔ مشک و ما همه بوی وئیم
از نافه شنیدهای جدا بو هرگز
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۲۷
آمد بر من دوش نگاری سر تیز
شیرین سخنی شکر لبی شورانگیز
با روی چو آفتاب بیدارم کرد
یعنی که چو آفتاب دیدی برخیز
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۲۸
آمد دی دیوانه و شبهای دراز
مائیم و شب تیره و سودای دراز
ما را سر خواب نیست دل یاوه شده است
آنرا که دلیست تا کند پای دراز
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۲۹
آن تاب که من دانم و تو ای دل سوز
ای دوست شب و روز ز دل میافروز
نی نی که غلط گفتم ای عشق آموز
عشق تو و سودای تو آنگه شب و روز
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۳۰
آن یار نهان کشید باز دستم امروز
از دست شدم بند گسستم امروز
یک مست نیم هزار مستم امروز
دیوانهٔ دیوانه پرستم امروز
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۳۱
ای تنگ شکر از ترشان چشم بدوز
آتش بزن و هرچه به جز عشق بسوز
دکان شکرفروش و آنگه ترشی
برف و سرمای وآنگهی فصل تموز
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۳۲
ای جان سماع و روزه و حج و نماز
وی از تو حقیقت شده بازی و مجاز
امروز منم مطربت ای شمع طراز
وز چرخ بود نثار و قوال انداز
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۳۳
ای جان لطیف بیغم عشق مساز
در هر نفسش هزار روزه است و نماز
پیداست سراپا همه سودا و مجاز
آخر به گزاف نیست این ریش دراز
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۳۴
ای دل ز جفای دلستانان مگریز
دزدی خواهی ز پاسبانان مگریز
میجوی نشان ز بینشانان مگریز
صد جان بده و ز درد جانان مگریز
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۳۵
ای دل همه رخت را در این کوی انداز
پیراهن یوسف است بر روی انداز
ماهی بچهای عمر نداری بیآب
اندیشه مکن خویش در این جوی انداز
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۳۶
ای ذره ز خورشید توانی بگریز
چون نتوانی گریخت با وی مستیز
تو همچو سبوئی و قضا همچون سنگ
با سنگ مپیچ و آب خود را بمریز
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۳۷
ای صلح تو با بنده همه جنگ آمیز
تا کی بود این دوستی ننگآمیز
آمیزش من با تو اگر میجوئی
دریاب ز آب دیدهٔ رنگآمیز
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۳۸
ای عشق تو داده باز جان را پرواز
لطف تو کشیده چنگ جان را در ساز
یک ذره عنایت تو ای بندهنواز
بهتر ز هزار ساله تسبیح و نماز
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۳۹
ای عشق نخسبی و نخفتی هرگز
در دیدهٔ خفتگان نیفتی هرگز
باقی سخنی هست نگویم او را
تو نیز نگوئی و نگفتی هرگز