مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۶۰
تا چهرهٔ آفتاب جان رخشانست
صوفی به مثال ذرهها رقصانست
گویند که این وسوسهٔ شیطانست
شیطانِ لطیف است و حیات جانست
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۶۱
تا حاصل دردم سبب درمان گشت
پستیم بلندی شد و کفر ایمان گشت
جان و دل و تن حجاب ره بود کنون
تن دل شد و دل جان شد و جان جانان گشت
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۶۲
تا در دل من صورت آن رشک پریست
دلشاد چو من در همهٔ عالم کیست
والله که به جز شاد نمیدانم زیست
غم میشنوم ولی نمیدانم چیست
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۶۳
تا تن نبری دور زمانم کشته است
آن چشمهٔ آب حیوانم کشته است
او نیست عجب که دشمن جانش کشت
من بوالعجبم که جان جانم کشته است
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۶۴
تا ظن نبری که این زمین بیهوشست
بیدار دو چشم بسته چون خرگوشست
چون دیک هزار کف بسر میآرد
تا خلق ندانند که او در جوشست
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۶۵
تا عرش ز سودای رخش ولولههاست
در سینه ز بازار رخش غلغلههاست
از بادهٔ او بر کف جان بلبلههاست
در گردن دل ز زلف او سلسلههاست
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۶۶
تا من بزیم پیشه و کارم اینست
صیاد نیم صید و شکارم اینست
روزم اینست و روزگارم اینست
آرام و قرار و غمگسارم اینست
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۶۷
تا مهر نگار باوفایم بگرفت
من بودم و او چو کیمیایم بگرفت
او را به هزار دست جویان گشتم
او دست دراز کرد و پایم بگرفت
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۶۸
تنها نه همین خنده و سیماش خوشست
خشم و سخط و طعنه و صفراش خوشست
سر خواسته من گر بدهم یا ندهم
سر را که محل نیست تقاضاش خوشست
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۶۹
توبه چکنم که توبهام سایهٔ تست
بار سر توبه جمله سرمایهٔ توست
بدتر گنهی بپیش تو توبه بود
کو آن توبه که لایق پایهٔ تست
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۷۰
توبه کردم که تا جانم برجاست
من کج نروم نگردم از سیرت راست
چندانکه نظر همی کنم از چپ و راست
جمله چپ و راست ، راست و چپ دلبر ماست
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۷۱
توبه که دل خویش چو آهن کرده است
در کشتن بنده چشم روشن کرده است
چون زلف تو هرچند شکن در شکنست
با توبه همان کند که با من کرده است
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۷۲
تو سیر شدی من نشدم درمان چیست
بنما عوضی خود عوض جانان چیست
گفتی که به صبر اجر ایمان داری
ای بندهٔ ایمان به جز او ایمان چیست
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۷۳
تو کان جهانی و جهان نیم جو است
تو اصل جهانی و جهان از تو نو است
گر مشعله و شمع بگیرد عالم
بیآهن و سنگ آن به بادی گرو است
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۷۴
تهدید عدو چه بشنود عاشق راست
میراند خر تیز بدان سو که خداست
نتوان به گمان دشمن از دوست برید
نتوان به خیالی ز حقیقت برخاست
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۷۵
جانا غم تو ز هرچه گویی بتر است
رنج دل و تاب تن و سوز جگر است
از هرچه خورند کم شود جز غم تو
تا بیشترش همی خورم بیشتر است
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۷۶
جانم بر آن جان جهان رو کرده است
هم قبله و هم کعبه بدانسو کرده است
ما را ملکالعرش چنین خو کرده است
کاو دارد که رو چنین او کرده است
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۷۷
جان و سر آن یار که او پردهدر است
این حلقهٔ در بزن که در پردهدر است
گر پردهدر است یار و گر پردهدر است
این پرده نه پرده است که این پردهدر است
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۷۸
جانی که به راه عشق تو در خطر است
بس دیده ز جاهلی بر او نوحهگر است
حاصل چشمی که بیندش نشناسد
کو مات رخ هزار صاحب خبر است
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۷۹
جانی که حریف بود بیگانه شده است
عقلی که طبیب بود دیوانه شده است
میران همه گنجها به ویرانه نهند
ویرانهٔ ما ز گنج ویرانه شده است