گنجور

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۰

 

افغان کردم بر آن فغانم می‌سوخت

خامش کردم چو خامشانم می‌سوخت

از جمله کرانه‌ها برون کرد مرا

رفتم به میان و در میانم می‌سوخت

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۱

 

افکند مرا دلم به غوغا و گریخت

جان آمد و هم از سر سودا و گریخت

آن زهرهٔ بی‌زهره چو دید آتش من

بربط بنهاد زود برجا و گریخت

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۲

 

امروز چه روز است که خورشید دوتاست

امروز ز روزها برونست و جداست

از چرخ بخاکیان نثار است و صداست

کای دلشدگان مژده که این روز شماست

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۳

 

امروز در این خانه کسی رقصانست

که کل کمال پیش او نقصانست

ور در تو ز انکار رگی جنبانست

آنماه در انکار تو هم تابانست

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۴

 

امروز من و جام صبوحی در دست

می‌افتم و می‌خیزم و می‌گردم مست

با سرو بلند خویش من مستم و پست

من نیست شوم تا نبود جز وی هست

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۵

 

امروز مهم دست زنان آمده است

پیدا و نهان چو نقش جان آمده است

مست و خوش و شنگ و بی‌امان آمده است

زانروی چنینم که چنان آمده است

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۶

 

امشب آمد خیال آن دلبر چست

در خانهٔ تن مقام دل را میجست

دل را چو بیافت زود خنجر بکشید

زد بر دل من که دست و بازوش درست

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۷

 

امشب شب آن دولت بی‌پایانست

شب نیست عروسی خداجویانست

آن جفت لطیف با یکی گویانست

امشب تتق خوش نکو رویانست

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۸

 

امشب شب آنست که جان شبهاست

امشب شب آنست که حاجات رواست

امشب شب بخشایش و انعام و عطاست

امشب شب آنست که همراز خداست

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۹

 

امشب شب من بسی ضعیف و زار است

امشب شب پرداختن اسرار است

اسرار دلم جمله خیال یار است

ای شب بگذر زود که ما را کار است

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۰

 

امشب منم و طواف کاشانهٔ دوست

میگردم تا بصبح در خانهٔ دوست

زیرا که بهر صبوح موسوم شده است

کاین کاسهٔ سر بدست پیمانهٔ اوست

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۱

 

امشب هردل که همچو مه در طلب است

مانندهٔ زهره او حریف طرب است

از آرزوی لبش مرا جان بلب است

ایزد داند خموش کاین شب چه شب است

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۲

 

اندر دل من درون و بیرون همه او است

اندر تن من جان و رگ و خون همه اوست

اینجای چگونه کفر و ایمان گنجد

بی‌چون باشد وجود من چون همه اوست

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۳

 

اندر سر ما همت کاری دگر است

معشوقهٔ خوب ما نگاری دگر است

والله که بعشق نیز قانع نشویم

ما را پس از این خزان بهاری دگر است

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۴

 

انصاف بده که عشق نیکوکار است

زانست خلل که طبع بدکردار است

تو شهوت خویش را لقب عشق نهی

از شهوت تا به عشق ره بسیار است

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۵

 

او پاک شده است و خام ار در حرم است

در کیسه بدان رود که نقد درم است

قلاب نشاید که شود با او یار

از ضد بجهد یکی اگر محترم است

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۶

 

ای آب حیات قطره از آب رخت

وی ماه فلک یک اثر از تاب رخت

گفتم که شب دراز خواهم مهتاب

آن شب شب زلف تست و مهتاب رخت

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۷

 

ای آمده بامداد شوریده و مست

پیداست که باده دوش گیرا بوده است

امروز خرابی و نه روز گشتست

مستک مستک بخانه اولیست نشست

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۸

 

ای آنکه درینجهان چو تو پاکی نیست

زیبا و لطیف و چست و چالاکی نیست

زین طعنه در اینراه بسی خواهد بود

با ما تو چگونه‌ای دگر باکی نیست

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۹

 

ای بنده بدان که خواجهٔ شرق اینست

از ابر گهربار ازل برق اینست

تو هرچه بگویی از قیاسی گویی

او قصه ز دیده می‌کند فرق اینست

مولانا
 
 
۱
۱۷۱۹
۱۷۲۰
۱۷۲۱
۱۷۲۲
۱۷۲۳
۶۴۶۲