سعدالدین وراوینی » مرزباننامه » باب هشتم » داستانِ برزگر با گرگ و مار
رازی چه نهان دارم کز صفحهٔ رخسارم
هر کس که مرا بیند، چون آب فرو خواند
سعدالدین وراوینی » مرزباننامه » باب هشتم » داستانِ برزگر با گرگ و مار
روزگارت همه خوش باد که در دولتِ تو
روزگارو سرکار همه خوش میگذرد
سعدالدین وراوینی » مرزباننامه » باب هشتم » داستانِ درودگر با زنِ خویش
ای شکسته به نقشِ رخسارت
سرِ پرگارِ وهم در کارت
همه صورتگرانِ چین یابند؟
تا بچینند دردِ رخسارت
سعدالدین وراوینی » مرزباننامه » باب هشتم » داستانِ درودگر با زنِ خویش
زبان چرب و گویا و دل پر دروغ
برِ مرد دانا نگیرد فروغ
سعدالدین وراوینی » مرزباننامه » باب هشتم » داستانِ ایراجسته با خسرو
کسی را سر از راست پیچان شود
که از کردهٔ خود پشیمان شود
سعدالدین وراوینی » مرزباننامه » باب هشتم » داستانِ ایراجسته با خسرو
این طرفه گلی نگر که ما را بشکفت
نه رنگ توان نمود نه بوی نهفت
سعدالدین وراوینی » مرزباننامه » باب نهم » در عقاب و آزاد چهره و ایرا
وفایِ یار پذیرفت روزگارِ مرا
مرا بعمرِ گرانمایه کوپذیر فتار ؟
سعدالدین وراوینی » مرزباننامه » باب نهم » در عقاب و آزاد چهره و ایرا
صد هزاران دیده بایستی دلِ ریش مرا
تا بهریک خویشتن بر خویشتن بگریستی
تنگ دل مرغم ، گرم بربا بزن کردی فلک
بر من آتش رحم کردی، بابزن بگریستی
سعدالدین وراوینی » مرزباننامه » باب نهم » در عقاب و آزاد چهره و ایرا
داورِ من توئی و چون باشد
آنک بیدادگر بوده داور ؟
سعدالدین وراوینی » مرزباننامه » باب نهم » در عقاب و آزاد چهره و ایرا
ممکن نبود که بادغایِ تو
ما را ز دو پنج یک چهار آید
سعدالدین وراوینی » مرزباننامه » باب نهم » در عقاب و آزاد چهره و ایرا
نالنده کبوتری چو من طاق از جفت
کز نالهٔ او دوش نخفتیم و نخفت
او ناله همی کرد و منش میگفتم
او را چه غمی بود که بتواند گفت؟
سعدالدین وراوینی » مرزباننامه » باب نهم » داستان ماهی و ماهی خوار
در پشتِ من از زمانه تو میآید
وز من همه کار نانکو میآید
جان عزم رحیل کرد، گفتم که مرو
گفتا : چکنم خانه فرود میآید ؟
سعدالدین وراوینی » مرزباننامه » باب نهم » داستان ماهی و ماهی خوار
کودل که ازو طرب پرستی خیزد
بر صیدِ مراد چیرهدستی خیزد
در ساغرِ عمر کار با جرعه فتاد
پیداست کزین جرعه چه مستی خیزد
سعدالدین وراوینی » مرزباننامه » باب نهم » داستانِ راسو و زاغ
پایگه یافتی، به پای مزن
دستگه یافتی، ز دست مده
سعدالدین وراوینی » مرزباننامه » باب نهم » داستانِ راسو و زاغ
چون هرچ تو میکنی مرا معلوم است
خود را به غلط چگونه دانم افکند؟
سعدالدین وراوینی » مرزباننامه » باب نهم » رسیدن آزادچهر بمقصد و طلب کردنِ یهه و احوال با او گفتن
با تو بنشینم و بگویم غمها
در حجرهٔ وصلِ تو بر آرمدمها
سعدالدین وراوینی » مرزباننامه » باب نهم » رسیدن آزادچهر بمقصد و طلب کردنِ یهه و احوال با او گفتن
فَفِی سَمَرِی مَدٌّ کَهَجرِکَ مُفرِطٌ
وَفِی قِصَّتِی طُولٌ کَصدغِکَ فَاحِشُ
سعدالدین وراوینی » مرزباننامه » باب نهم » رسیدن آزادچهر بمقصد و طلب کردنِ یهه و احوال با او گفتن
ز خرشید و سایه زمین آبنوس
همه دمِّ طاوس و چشمِ خروس
همه ساله با طفلِ گل مهد او
مطرّا همه جامهٔ عهد او
سعدالدین وراوینی » مرزباننامه » باب نهم » رسیدن آزادچهر بمقصد و طلب کردنِ یهه و احوال با او گفتن
عهدِ من و تو بر آن قرارست که بود
وین دیده همان سرشک بارست که بود
سعدالدین وراوینی » مرزباننامه » باب نهم » رسیدن آزادچهر بمقصد و طلب کردنِ یهه و احوال با او گفتن
چنین گفت با من یکی تیزهوش
که مغزش خرد بود و رایش سروش
پلنگ آن زمان پیچد از کینِ خویش
که نخجیر بیند ببالینِ خویش