نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل سیم
گر در ره عاشقی قدم راست نهی
معشوقه در اول قدمت پیش آید
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل چهارم
تا ظن نبری که ما ز آدم بودیم
کان دم که نبود آدم آن دم بودیم
بیزحمت عین و شین و قاف و گل و دل
معشوقه و ما عشق همدم بودیم
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل چهارم
با شمع رخت دمی چو دمساز شوم
پروانه مستمند جانباز شوم
و ان روز که این قفص بباید پرداخت
چون شهبازی بدست شهباز شوم
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل چهارم
بازی بودم پریده از عالم ناز
تابوک برم ز شیب صیدی بفر از
اینجا نیافتم کسی محرم راز
زان در که در آمدم بدر رفتم باز
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل چهارم
آن روز که کار وصل را ساز آید
وین مرغ ازین قفص بپرواز آید
از شهچو صفیر «ارجعی» روح شیند
پرواز کنان بدست شه باز آید
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل چهارم
چو آمدم روی مهرویم که باشم من باشم
که آنگه خوش بوم با او که من بی خویشتن باشم
مرا گرمایهای بینی بدان کان مایه او باشد
برو گر سایهای بینی بدان کان سایه من باشم
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل چهارم
چون سایه دویدم ز پسش روزی چند
وز صحبت او بسایه او خرسند
امروز چو آفتاب معلومم شد
کو سایه برین کار نخواهد افکند
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل چهارم
خوان تو «ابیت عند ربی»
خواب تو «ولا ینام قلبی»
ای کرده بزیر پای کونین
بگذشته ز حد «قاب قوسین»
خاک قدم تو اهل عالم
[...]
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل چهارم
هر کجا آفتاب طالع شد
ماه در حال مهره برچیند]
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل چهارم
گفتا هر دل بعشق ما بینا نیست
هر جان صدف گوهر عشق ما نیست
سودای وصال ما تراتنها نیست
لیکن قد این قبا بهر بالا نیست
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل چهارم
ما را نه خراسان نه عراق است مراد
وز یار نه وصل و نه فراق است مراد
با هیچ مراد جفت نتوانم شد
طاقم ز مرادها که طاق است مراد
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل چهارم
این آن راه است که جز بکم نتوان زد
تا کم نشوی درو قدم نتوان زد
روزی صد ره ترا درین ره بکشند
کاندر طلب قصاص دم نتوان زد
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل چهارم
تا کم نشوی و کمتر از کم نشوی
اندر صف عاشقان تو محرم نشوی
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل چهارم
این مرتبه یارب چه حد مشتاقی است
کامروز او حریف و هم او ساقی است
هان ای ساقی باده فرا افزون کن
کز هستی ما هنوز چیزی باقی است
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل چهارم
قدر سوز تو چه دانند ازین مشتی خام
هم مرا سوز که صدبار دگر سوختهام
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل چهارم
ماییم ز خود وجود پرداختگان
واتش بوجود خود در انداختگان
پیش رخ چون شمع تو شبهای وصال
پروانه صفت وجود خود باختگان
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل چهارم
خرشید بر آمد ای نگارین دیرست
بر بنده اگر نتابد از ادبارست
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل پنجم
ای دل مگر که از در افتادگی در آیی
ورنه بشوخ چشمی با عشق کی بر آیی
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل پنجم
آن ره که من آمدم کدام است ای جان
تا باز روم که کار خام است ای جان
در هر گامی هزار دام است ای جان
نامردان را عشق حرام است ای جان
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل پنجم
ای ساقی خوش باده ناب اندر ده
مستان شدهایم هین شراب اندر ده
کس نیست زما که نه خراب است و یباب
آواز بدین ده خراب اندر ده