کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۴۹۵
خصم تو که هست تیغ گلگون ز قفاش
تیغ تو زبان کشید بیرون ز قفاش
در گردن خود گرفت خون خوداز آن
هر کجا که رود همی رود خون ز قفاش
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۴۹۶
گل را دیدم دمیده از کام آتش
از آب گرفته هفت اندام آتش
گفتم که چه شد ؟ گفت بلائیست دراز
کوتاهی عمر و پس سرانجام آتش
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۴۹۷
بلبل که پریر از دل شاداش
گفتی که برفت مطربی از یادش
امروز به چرخ می رسد فریادش
مانا که شکوفه سیم مطب دادش
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۴۹۸
نرگس که صبا بروی درمی جهدش
یعنی ز لطافتست که دم می دهدش
کآن چشم که باز کرد در کوی بقا
چندان ندهد مهله که بر هم نهدش
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۴۹۹
چون رنگ بدزدید گل از رخسارش
آویخت صبا چو خونیان بردارش
بسیار بگفت بلبل اندر کارش
تا بو که صبا بجان دهد زنهارش
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۵۰۰
ای دیده، خیال روی چون گلنارش
برخود زدی از چشم فرو مگذارش
وی دل تو سرطرۀ عنبر بارش
نیک آوردی بدست ، محکم دارش
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۵۰۱
افتاد دلم در تک و پو مگذارش
غم قصد همی کند برو مگذارش
دانی که چو چشمش همه بر تست نظر
همچون نظر از چشم فرو مگذارش
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۵۰۲
بلبل که نبود در چمن پر وازش
بی برگی شاخ کرده بد بی سازش
چون داد شکوفه سیم مطرب بازش
بنگر که بچرخ می رسد آوازش
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۵۰۳
از غایت آنکه هست بر من نازش
وزبس که کشد خوی بد از من بازش
بر رهگذر باد سخن کم گوید
ترسد که بگوش من رسد آوازش
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۵۰۴
تا دورم از آن دو لعل جان آویزش
با دیدۀ من خواب نکرد آمیزش
در فرقت روی او دو صف مژه ام
بر هم نزنند جز گه خون ریزش
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۵۰۵
خواهی بریار سیم بر، زر برکش
چون شمع بسوی یارزر بر سرکش
خامش بنشین زبان بکام اندر کش
بر دل نه سنگ و چون ترازو زرکش
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۵۰۶
همچون آواز یک زمانم برکش
وانگاه چو چنگ تنگم اندر برکش
ور در تن من رگی نه بر پردۀ تست
بیرون کن و دیگری بجایش درکش
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۵۰۷
ای زلف توی که با همه نیرنگش
می بوسه دهی بر آن لب می رنگش
آن غمزۀ او نه بس حریفست، مکن
بازی فراخ با دهان تنگش
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۵۰۸
نرگس که مرا در نظر آمد چشمش
وز هرچه خوشست خوشتر آمد چشمش
در خوبی اگر چه بر سر آمد چشمش
با چشم توهم برو درآمد چشمش
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۵۰۹
این آتش غم که بر جگر می کشمش
بگداخت مر از بس که بر می کشمش
ماننده شمعم که مرا آتش عشق
در پای آورد و من بسر می کشمش
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۵۱۰
گر دل زتو بگسلند بغم بشکنمش
و آنگه زبر خویش بدور افگنمش
ور دیده بجز تو درست در کس نگرد
یا پرکنمش زخون و یا برکنمش
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۵۱۱
گر جان خواهد ز من همه جان دهمش
ور عمر گرامی طلبد آن دهمش
چیزی که جهان بدم بخواهد ستدن
آن به که بدست خود بجانان دهمش
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۵۱۲
رشک ایدم از جعد تو ای عشوه فروش
کو روی ترا چنان کشد در اغوش
زین پس نشوم جدا از آن چشمۀ نوش
چون زلف تو تا مرا بود سر بر دوش
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۵۱۳
امشب منم و جام می و نوشانوش
فردا بوداع دستها در آغوش
گر دولت وصل پایمردی کردی
بر داشتمی من سر فردا از دوش
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۵۱۴
گل گفت اگرت هست بتی مه وش خوش
با من بنشین و بر رخش می کش خوش
من بر دل خویش کرده ام آتش خوش
زان عمر بکام دل گذارم خوش خوش