کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۴۵۵
از بوی تو گشت دل تنگ باد سحر
وز مهر تو گشت سر سبک باد سحر
در گرد سر زلف تو کس می نرسد
جز باد سحر گهی ، خنک باد سحر
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۴۵۶
زلفش دیدم بجنبش باد اندر
همچون حرکت بشاخ شمشاد اندر
در جامۀ کار زار می تافت رخش
همچون گوهر بمغز پولاد اندر
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۴۵۷
خوبان همه را صید توان کرد بزر
خوش خوش بر وصلشان توان خورد بزر
نرگس که کله دار جهانست ببین
کو نیز چگونه سر در آورد بزر
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۴۵۸
ای دل ز حدیث چون نمی بارد زر
کم کن ز سخن که کار زر دارد زر
گر خود همه تن زبان شوی چون سوسن
چون نرگست از دیده برون آرد زر
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۴۵۹
آمد گل و آورد به پیراهن زر
بنشست به باغ و کرد خرمن زر
یعنی که بشادی نتوان برد بسر
یک روزه حیات جز بیک دامن زر
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۴۶۰
در خون جگر شدم نهان چون ساغر
بر بسته بقصد خود میان چون ساغر
در روی کسی که می خورد خون دلم
می خندم ازمیان جان چون ساغر
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۴۶۱
یارم بسخن دوش همی سفت شکر
زوگوش بخروار همی رفت شکر
گفتم که چه چیزست بدین شیرینی؟
پسته بدلی شکسته میگفت ، شکر
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۴۶۲
باور نکنی که خوب رویان یکسر
اندر پی زر شوند، آنک بنگر
پیرامن گل بهر دوسه خردۀ زر
صد روی نکو فتاده بر یکدیگر
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۴۶۳
شکلیست زنقش بندی دیباگر
ابریشم چنگ و ناخن خنیاگر
میناگر از آبگینه گر لعل کند
پس ساقی ما نیست بجز میناگر
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۴۶۴
ای در فن عشق هر دمت رای دگر
خورشید رخ تو عالم آرای دگر
در مذهب عاشقی روا کی باشد
خانه دل ما وطن ترا جای دگر؟
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۴۶۵
روزی که بهرزه می گذاریم ز عمر
آنرا بغلط همی شماریم ز عمر
سر جملۀ حاصل چو بر اریم ز عمر
جز عمر پس افکند نداریم ز عمر
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۴۶۶
کس در غم نیستی نماند همه عمر
باشد که بکام بگذاراند همه عمر
آتش نه نخست زاد در سوخته یی؟
بس اطلس آتشی دراند همه عمر
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۴۶۷
زین گونه که شد خوار و فرو مایه هنر
وز جهل پس افتاد بصد پایه هنر
یارب تو بفریاد رس آن مسکین را
کش خانه سپاهان بود و مایه هنر
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۴۶۸
گویی که درین تیره شب پهناور
گم کرد دلیل صبح راه خاور
گر این شب کور دل نمی داند راه
ای صبح تو روشناییی پیش اور
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۴۶۹
ای بحر کف تو چون امل پنهاور
لطف تو میان آب و آتش داور
روزی که کفت داروی حرمان بخشد
از حال من شکسته دل یادآور
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۴۷۰
ای دل زر و سیم رامیندیش بخور
آن روز پسین را غمی از پیش بخور
اندر غم این و آن بسر بردی عمر
خوردی غم هر چیز، غم خویش بخور
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۴۷۱
ای دل که ترا گفت این دم میخور
کانگه که نباشی غم عالم میخور؟
نابودن خود بدیدۀ عقل ببین
آنگه اگرت کری کند غم میخور
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۴۷۲
شد بر دل من زلفک هندوی تو چیر
بر بودش و در زیر کله رفت دلیر
می گویمت ای دوست بگو با کلهت
تا هندوی دزد را نگیرد در زیر
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۴۷۳
از دیدن من چشم تو شد زان سان سیر
از بس غم دل کرد مرا از جان سیر
باور نکند کسی که بر خوان وصال
گشتند دومست از جگری بریان سیر
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۴۷۴
ای دوست بیکباره ره ناز مگیر
هر لحظه بهانه یی نو آغاز مگیر
هر چند که مقصودی از آن حاصل نیست
پیغام دروغ هم ز من بازمگیر