گنجور

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب التاسع: فی السفر و الوداع » شمارهٔ ۳۸

 

آن کز دل اوست بر دل من هر غم

می دید و نمی کرد زمن باور غم

گفتم هجرت بکشت ما را در غم

دوشی برزد که این مرا کمتر غم

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب التاسع: فی السفر و الوداع » شمارهٔ ۳۹

 

سیر آمدم از غم دمادم خوردن

وز بس غم گونه گونه در هم خوردن

الحق چه نکوست عادت کم خوردن

اندر همه چیز خاصه در غم خوردن

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب التاسع: فی السفر و الوداع » شمارهٔ ۴۰

 

غم گفت کزو دو دیده خون باید کرد

بازو علم صبر نگون باید کرد

هر سر که نه در پای غمش گردد پست

از مملکت دلش برون باید کرد

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب التاسع: فی السفر و الوداع » شمارهٔ ۴۱

 

دل در غم غم زنش که غم با غم خورد

غم نیست که از غم تو غم را غم خورد

گر غم غم من غمزده را غم نخورد

دل را غم تو از غم غمها غم خورد

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب التاسع: فی السفر و الوداع » شمارهٔ ۴۲

 

بیگانهٔ جان شد دل و خویش غم تو

قربان دل من است کیش غم تو

سلطان جهان پیش غمت مسکین است

مسکینان را چه قدر پیش غم تو

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب التاسع: فی السفر و الوداع » شمارهٔ ۴۳

 

سبحان الله چه سخت کاری غم تو

از خسته دلم عظیم کاری غم تو

گفتی که غمم می خوری آری غم تو

از غم چو گزیر نیست باری غم تو

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب التاسع: فی السفر و الوداع » شمارهٔ ۴۴

 

هر جا که غم است زنگ آیینهٔ ماست

هر تیر بلا که هست در سینهٔ ماست

شادی زبرم بزود برمی گردد

هم درد که او حریف دیرینهٔ ماست

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب التاسع: فی السفر و الوداع » شمارهٔ ۴۵

 

مسکین دل برخاسته هر جا که نشست

ببرید زعقل و در بلایی پیوست

چون نیست عنان اختیارم در دست

هم ساختنی است چاره هرگونه که هست

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب التاسع: فی السفر و الوداع » شمارهٔ ۴۶

 

عاقل آن است که سخرهٔ غم نشود

هر دم زغم بیهده درهم نشود

زیرا عرضی است غم که در مدت عمر

هر چند کزو بیش خوری کم نشود

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب التاسع: فی السفر و الوداع » شمارهٔ ۴۷

 

هرگه که دلم فرصت آن در جوید

کز صد غم خویشتن یکی برگوید

نامحرم و ناجنس در آن دم گویی

کز ابر ببارد، از زمین بر روید

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب التاسع: فی السفر و الوداع » شمارهٔ ۴۸

 

ناجنس حلاوت جوانی بُبَرد

عیش خوش و حظّ زندگانی بُبَرد

هم نیک بود آنک میان قومی

داند که گران است گرانی بُبَرد

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب التاسع: فی السفر و الوداع » شمارهٔ ۴۹

 

ناکس که به کس شود نمازی نبود

و این سیرت خواجگی به بازی نبود

گر جمله خران دهر مرکب گردند

خر را حرکات اسب تازی نبود

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب التاسع: فی السفر و الوداع » شمارهٔ ۵۰

 

نارنج و ترنج بر سر خار که دید

در لانهٔ بنجشک سر مار که دید

آهو به کنار یوز در خواب که دید

از صد زنگی یکی وفادار که دید

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب التاسع: فی السفر و الوداع » شمارهٔ ۵۱

 

او را طلبی و تو منی اینت غلط

می پنداری که چون منی اینت غلط

خواهی که صلاح نیکنامی ورزی

وآنگه دم عاشقی زنی اینت غلط

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب العاشر: البهاریات » شمارهٔ ۱

 

هنگام بهار آمد و من بی رخ یار

رخساره به خون دیدگان کرده نگار

چون چشم و رخ و لبش به پیشم نبود

مَه نرگس و مه لاله و مه گل مه بهار

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب العاشر: البهاریات » شمارهٔ ۲

 

گل آمد و توبهٔ خلایق بشکست

گفتم مشکن که نیست لایق به شکست

در کورهٔ آتشین همی سوزد گل

کاو توبهٔ صد هزار عاشق بشکست

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب العاشر: البهاریات » شمارهٔ ۳

 

شد زنده زمین مرده از لطف بهار

وقت طرب است ساقیا باده بیار

فصل گل و وصل یار و عاشق هشیار

حیفی باشد عظیم یا رب زنهار

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب العاشر: البهاریات » شمارهٔ ۴

 

ای دلشدگان رخت به بستان آرید

چون ژاله سرشک خویش بر گل بارید

روزی دو سه گل پیش شما مهمان است

مهمان دو روزه را گرامی دارید

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب العاشر: البهاریات » شمارهٔ ۵

 

گل را چه محل کاو رخ زیبا دارد

بلبل که بود کاو سر سودا دارد

این فصل از آن می دهد این تأثیرات

کاو نیز نشان مجلس ما دارد

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب العاشر: البهاریات » شمارهٔ ۶

 

گل گفت که من ظریف و شهر آرایم

از دست چرا فتاده اندر پایم

با او به جواب این قدر می گویم

خود بینان را من اینچنین برسایم

اوحدالدین کرمانی
 
 
۱
۱۳۳۱
۱۳۳۲
۱۳۳۳
۱۳۳۴
۱۳۳۵
۶۴۶۲