گنجور

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها » شمارهٔ ۹۳

 

آزار چو باز و آز چون بط منمای

چون بوم سوی سلامت طبع گرای

زآنند دراز عمر و فرخنده لقای

کازار نجست کرکس و آز همای

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها » شمارهٔ ۹۴

 

نزدیک کسی که عاقل و هشیار است

آزردن یک مور و مگس بسیار است

آزار کسی مخواه و بی بیم بزی

بی بیم زید کسی که بی آزار است

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها » شمارهٔ ۹۵

 

دل را غم تو سوخته جان خواهد کرد

این قلب شکسته را روان خواهد کرد

بنگر که چه می کنی تو با ما امروز

فردا چو تویی با تو همان خواهد کرد

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها » شمارهٔ ۹۶

 

طاووس جمال تو چو پرواز کند

سیمرغ امید جلوه آغاز کند

خوش باش هر آنچ با من امروز کنی

فردا دگری با تو همان باز کند

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها » شمارهٔ ۹۷

 

گر بد بازد حریف گو بد می باز

نیکی و بدی به خصم خود گردد باز

تو نیکی کن و گر به دریا فکنی

دریاش به موج بر تو اندازد باز

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها » شمارهٔ ۹۸

 

بس خون جگر که مرد را خورده شود

تابیش بدی به دیگران برده شود

با آنک بدی کرد برو نیکی کن

تا فرق میان تو و او کرده شود

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها » شمارهٔ ۹۹

 

بی جرم درین جهان توان زیست بگو

ناکرده گنه درین جهان کیست بگو

من بد کنم و تو بد دهی پاداشم

پس فرق میان من و تو چیست بگو

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها » شمارهٔ ۱۰۰

 

تشویش دل خستهٔ ما از تو در است

جانم پر از آشوب و بلا از تو در است

فی الجمله چه گویمت، تو خود می دانی

کاین شورش روزگار ما از تو در است

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها » شمارهٔ ۱۰۱

 

زلف سیهت که مشک را زو گله هاست

از تاب و شکن سلسله در سلسله هاست

آسایش صد هزار دلهاست ولیک

ما را دل از او آبله در آبله هاست

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها » شمارهٔ ۱۰۲

 

ای از غم دلبری که بیدادم ازوست

ویرانی این سینهٔ آبادم ازوست

در غصّهٔ هجران دل ناشادم ازوست

فریاد مرا از آنک فریادم ازوست

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها » شمارهٔ ۱۰۳

 

سیلاب محن رونق عمرم همه برد

شیرین همه تلخ گشت و صافی همه درد

آن کس که بمرد رست دردا که مرا

هر روز هزار بار می باید مرد

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها » شمارهٔ ۱۰۴

 

در دل زغم زمانه باری دارم

در دیدهٔ هر مراد خاری دارم

نه همنفسی نه غمگساری دارم

شوریده دلی و روزگاری دارم

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها » شمارهٔ ۱۰۵

 

آخر زمنت یاد منت هست بپرس

هشیار دلی زین دل سرمست بپرس

بیمار غم توَم، تو خود می دانی

بیماران را چنانک رسم است بپرس

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها » شمارهٔ ۱۰۶

 

خوبان همه دل برند لیکن دین نه

ورزند عتاب و جنگ اماکین نه

دشنام دهند و خشم گیرند و کنند

بر خسته دلان جفا ولی چندین نه

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها » شمارهٔ ۱۰۷

 

وا می شنوم زگفت از هر جا من

کز عشق فلانی شده ام شیدا من

برخیز و بیا و بی خصومت با من

بنشین و نگر که این تو کردی با من

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها » شمارهٔ ۱۰۸

 

با شهوت و طبع نور دل نفزاید

تا ظلمت شهوت در دل نگشاید

حق می طلبی و شهوتت می باید

این هر دو به یک جای برابر ناید

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها » شمارهٔ ۱۰۹

 

عشق از چه سبب بی خبران را باشد

کاری است که صاحب نظران را باشد

تو شهوت خویش را لقب عشق نهی

شهوت همه گاوان و خران را باشد

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها » شمارهٔ ۱۱۰

 

اندر ره عشق هر که دارد گذری

با خود نکند به هیچ وجهی نظری

گر هرچه به شهوت است آن عشق بود

پس عاشق صادق است هر گاو و خری

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها » شمارهٔ ۱۱۱

 

در درد اگر تو از دوا محرومی

اندیشه بکن تا تو چرا محرومی

آکندهٔ حشو شهوتی ای مسکین

زان است که از عشق خدا محرومی

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها » شمارهٔ ۱۱۲

 

چون وسوسه ای تو را بگیرد دامن

آغاز کنی کینه و جنگی با من

تو پنداری که عشق شهوت باشد

خاکت بر سر غلط تو کردی یا من

اوحدالدین کرمانی
 
 
۱
۱۳۲۸
۱۳۲۹
۱۳۳۰
۱۳۳۱
۱۳۳۲
۶۴۶۲