گنجور

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۵

 

گر دل ندهی، از تو شکایت کنمی

دانم که شکایت، به چه غایت کنمی

گر پرده‌دری نباشد اندر حق تو

زآنها که تو کرده‌ای، حکایت کنمی

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۶

 

گر با من دُردخواره داری سرِ می

قارون شوی امشب چو من از گوهر می

دل یک تنه و لشکر غم بیعدد است

لابد مددی بیابد از ساغر می

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۷

 

نی گفت که پای در گلم بود بسی

با آنکه بریدند سرم در هوسی

نی دم که از آن بخود دمم زعشق کسی

معذورم دار، اگر بنالم نفسی

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۸

 

ای خالق ذوالجلال وای بار خدای

بیشم مدوان در بدر و جای بجای

یا خانه امید مرا در دربند

یا قفل مهمات مرا در بگشای

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۹

 

گه طعمه‌ مور، اژدهایی سازی

گه از پر پشه‌ای، همایی سازی

در هم شکنی کاسه صد کسرا را

تا دسته کوزه گدایی سازی

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۰

 

شبها، ز تو من دور و تو یار دگری

من در غم تو، تو غمگسار دگری

سودای تو تا به روز هم‌خوابه ی من

تو خفته به ناز در کنار دگری

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۱

 

از جان که نداشت هیچ سودم، تو بهی

در دل که فرو گذاشت زودم، تو بهی

از دیده که نقش تو نمودم تو بهی

دیدم همه را و آزمودم تو بهی

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۲

 

با صحبت جان بوصل جانان نرسی

بر مور نشسته بر سلیمان نرسی

این قصه بپایان نرسد از محنت

تا پیشتر از قصه بپایان نرسی

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۳

 

ای خاکِ چو کان! دلِ توانگر داری

تا در شکم آن عزیز گوهر داری

ترسم که بحشر هم ز دستش ندهی

گر هیچ ندانی که چه در بر داری

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۴ - گویند این دو بیت را در مرض موت گفته و لبیک حق را اجابت فرموده است:

 

چو از سوگ من باز گردند قومی

نهاده به خاک اندر اخسیکتی را

بیامرز یارب مر آن را که گوید:

بیامرز یارب مر اخسیکتی را

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۱

 

در امثال عجم گویند خسرو هم نکو داند

که روز اول و آخر نکو دارند مهمان را

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۲

 

در انتظار عراقی لطایف خوش تو

بسا لطایف رازی که داد غصه مرا

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۳

 

از کف ترکی چو ماه باده خور و باده خواه

چشمهٔ لب بی گیاه گوشهٔ خور بی حجاب

جان بستاند ز دل جزع وی اندر جفا

دل برباید ز جان لعل وی اندر عتاب

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۴

 

شادم به غم تو گرچه شادی

در مذهب عاشقان حرام است

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۵

 

گرچه سوگند آن خوری کاکنون نکوتر دارمت

من نیم ز آن‌ها بحمدالله که باور دارمت

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۶

 

توحید چو آفتاب عریان شدنست

وز شبپره طبعان نه هراسان شدنست

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۷

 

فصل بهار وصل بتان اصل خرمی است

هرکس که زین دو شاد نباشد نه آدمی است

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۸

 

با دوستان وجود کنی آنچه می کنند

ور بوستان به تو بت نو در بهار داد

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۹

 

جز کف رادت به یک قرابه تلخ

مشکل او را کسی جواب نداد

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۱۰

 

به دانه ایست خالت افتاده در زنخدان

باید که گوش داری ز آسیب روزگارش

اثیر اخسیکتی
 
 
۱
۱۲۶۱
۱۲۶۲
۱۲۶۳
۱۲۶۴
۱۲۶۵
۶۴۵۴