گنجور

عطار » مختارنامه » باب چهل و پنجم: در معانیی كه تعلق به گل دارد » شمارهٔ ۴۹

 

گل قصّهٔ بی خویشتنی خواهد گفت

و افسانهٔ شیرین سخنی خواهد گفت

گل کیست به طفلی دهنی پُرآتش

موسی است مگر او«اَرِنِی» خواهد گفت

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و پنجم: در معانیی كه تعلق به گل دارد » شمارهٔ ۵۰

 

با گل گفتم: چو چشم آن میدارم

کز خندهٔ تو گشاده گردد کارم

گل گفت: چو ابر گرید آید زارم

کز خندیدن ریختن آرد بارم

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و پنجم: در معانیی كه تعلق به گل دارد » شمارهٔ ۵۱

 

بشکفت گل و رونق شمشاد ببرد

آرام دل بنده و آزاد ببرد

بلبل گل را جملهٔ شب دم میداد

تا لاجرمش زان همه دم باد ببرد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و پنجم: در معانیی كه تعلق به گل دارد » شمارهٔ ۵۲

 

گل از پی عمری به طلب می‌آید

از پردهٔ غنچه زین سبب می‌آید

گل نیست که آن غنچه نمود از پیکان

جان است که غنچه را به لب می‌آید

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و پنجم: در معانیی كه تعلق به گل دارد » شمارهٔ ۵۳

 

گل عمر بسی کرد طلب پس چه کند

آورد ز غنچه جان به لب پس چه کند

بلبل سبقی از ورق گل میخواند

تکرار همی کند به شب پس چه کند

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و پنجم: در معانیی كه تعلق به گل دارد » شمارهٔ ۵۴

 

با گل گفتم که با چنین عمر که هست

انگار که نیست رخت بر باید بست

گل گفت: چو نیست در جهان جای نشست

هم بر سر پای میروم دست به دست

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و پنجم: در معانیی كه تعلق به گل دارد » شمارهٔ ۵۵

 

گل بین که به صد غنج و به صدناز رسید

وز غنچهٔ سرکش به صد اعزاز رسید

رازی که صبا به گوش گل درمیگفت

امروز به بلبل آن همه باز رسید

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و پنجم: در معانیی كه تعلق به گل دارد » شمارهٔ ۵۶

 

تا پرده ز روی گلِ تر باز افتاد

بلبل با گل همدم و همراز افتاد

ناآمده گویی به سرانجام رسید

زین شیوه که کار غنچه آغاز افتاد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و پنجم: در معانیی كه تعلق به گل دارد » شمارهٔ ۵۷

 

آن نقد نگر که در میان دارد گل

یعنی که کنار زرفشان دارد گل

گل میخندد که زعفران خورد بسی

شک نیست در آن که زعفران دارد گل

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و ششم: در معانیی كه تعلّق به صبح دارد » شمارهٔ ۱

 

ای صبح به یک نَفَس سبق چون بُردی

روشن به شبِ تیره شبیخون بُردی

دعوی کردی که صادقم دم دادی

کاذب بودی به خنده بیرون بُردی

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و ششم: در معانیی كه تعلّق به صبح دارد » شمارهٔ ۲

 

ای صبح چو امشب تو ز اهلِ حَرَمی

هندوی توام، مباش ترکی عجمی

زنهار مَدَم که در دل آتش دارم

آتش گردم گر بدمد صبح دمی

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و ششم: در معانیی كه تعلّق به صبح دارد » شمارهٔ ۳

 

ای صبح به جز نام تو را صادق نیست

زیرا که دلت چون دلِ من عاشق نیست

چون تو ز خورشید پشت گرم میداری

با خنده دم سرد بهم لایق نیست

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و ششم: در معانیی كه تعلّق به صبح دارد » شمارهٔ ۴

 

ای صبح قدم به جایگه بایدداشت

در بحر فلک دم پگه باید داشت

گر در تابد ز صدقِ تو خورشیدت

چون غوّاصان دست نگه باید داشت

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و ششم: در معانیی كه تعلّق به صبح دارد » شمارهٔ ۵

 

ای شب مزن از ستاره چندینی جوش

خفاش بسیست نور و ظلمت در پوش

وی صبح گر آفتاب داری در دل

چون همنفسِ تو کاذب افتاد خموش

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و ششم: در معانیی كه تعلّق به صبح دارد » شمارهٔ ۶

 

ای صبح اگر دم به هوس خواهی زد

از همدمی کدام کس خواهی زد

عمریست که تا همنفسی یافتهای

آن هم برود تاکه نفس خواهی زد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و ششم: در معانیی كه تعلّق به صبح دارد » شمارهٔ ۷

 

بیهمدم اگر دمی زنی نقصان است

زیرا که تو را همدم مطلق جان است

چون صبح نیافت همدمی در همه عمر

دم گرچه به صدق میزنی تاوان است

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و ششم: در معانیی كه تعلّق به صبح دارد » شمارهٔ ۸

 

چون هم نفسِ همه کسی هر جاییست

پس هم نفست خموشی و تنهاییست

در صدق ز صبح نیستی روشنتر

اول که نفس زند دوم رسواییست

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و ششم: در معانیی كه تعلّق به صبح دارد » شمارهٔ ۹

 

ای صبح اگر از پرده عَلَم خواهی زد

بی تیغ مرا سر چو قَلَم خواهی زد

زان سِر که میان من و یار است امشب

دم نتوان زد چرا تو دم خواهی زد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و ششم: در معانیی كه تعلّق به صبح دارد » شمارهٔ ۱۰

 

وقت است که ساقی سرِ می بگشاید

مطرب ره چنگ و دم نی بگشاید

تاروی چو خورشیدِ تو نَبْوَد به صبوح

کارم به کلیدِ صبح کی بگشاید

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و ششم: در معانیی كه تعلّق به صبح دارد » شمارهٔ ۱۱

 

آوازِ خروس صبح در سمع افتاد

آتش ز فروغ باده در شمع افتاد

برخیز و صبوح کن که چون ابرِ بهار

از خندهٔ صبح گریه بر جمع افتاد

عطار
 
 
۱
۱۱۴۰
۱۱۴۱
۱۱۴۲
۱۱۴۳
۱۱۴۴
۶۵۱۳