گنجور

عطار » مختارنامه » باب چهل و پنجم: در معانیی كه تعلق به گل دارد » شمارهٔ ۲۹

 

گل گفت: منم فتاده صد کار امروز

در آتش و خون مانده گرفتار امروز

چه بر سر آتشم نشانید آخر

در پای تمامست مرا خار امروز

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و پنجم: در معانیی كه تعلق به گل دارد » شمارهٔ ۳۰

 

گل گفت: چو نیست هفتهای روی نشست

از کم عمری پشت امیدم بشکست

هر چند چو آتشم بدین سیرآبی

بر خاک فتاده میروم باد به دست

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و پنجم: در معانیی كه تعلق به گل دارد » شمارهٔ ۳۱

 

گل گفت ز تفِّ دل عرق خواهم کرد

زر از پی عمر بر طبق خواهم کرد

چون مینالد بلبل عاشق بر من

شک نیست در آن که جامه شق خواهم کرد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و پنجم: در معانیی كه تعلق به گل دارد » شمارهٔ ۳۲

 

گل بر سر پای غرقهٔ خون زانست

کاو روز دویی درین جهان مهمانست

پیکان در خون عجب نباشد دیدن

در غنچه نگر که خونِ در پیکان است

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و پنجم: در معانیی كه تعلق به گل دارد » شمارهٔ ۳۳

 

یارب صفت رایحهٔ نسرین چیست

این روح ریاحین چمن چندین چیست

گر مصحف حسن نیست گلبرگ لطیف

پس بر ورقش دَه آیهٔ زرّین چیست

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و پنجم: در معانیی كه تعلق به گل دارد » شمارهٔ ۳۴

 

افکند گلابگر ز بیدادگری

صد خار جفا در ره گلبرگ طری

گل گفت: آخر کنار پُر زر دارم

تو سنگدلم بینی و بازم نخری

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و پنجم: در معانیی كه تعلق به گل دارد » شمارهٔ ۳۵

 

بلبل به سحرگه غزلی تر میخواند

تا ظن نبری کان غزل از بر میخواند

از دفتر گل باز همی کرد ورق

وز هر ورقش قصّهٔ دیگر میخواند

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و پنجم: در معانیی كه تعلق به گل دارد » شمارهٔ ۳۶

 

زین شیوه که اکنون گل تر میخیزد

از بلبل مست ناله بر میخیزد

در مدت یک هفته به صد دست بگشت

زان هر نفس از دست دگر میخیزد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و پنجم: در معانیی كه تعلق به گل دارد » شمارهٔ ۳۷

 

تاگل ز گریبان چمن سر بر کرد

بلبل هر دم مشغلهٔ دیگر کرد

چون خندهٔ گل ز غنچه بس زیبا بود

در تاخت صبا و دهنش پر زر کرد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و پنجم: در معانیی كه تعلق به گل دارد » شمارهٔ ۳۸

 

ای گل به دریغِ عمر دل پُر خون کن

ور ماتم خویش میکنی اکنون کن

وی صبح چو عمر گل به یک دم گرو است

آن دم بزن و از گروش بیرون کن

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و پنجم: در معانیی كه تعلق به گل دارد » شمارهٔ ۳۹

 

گرچه گل تر درآمدن سر تیز است

چه سود که در وقت شدن خونریز است

تاروی نمود گل همی پشت بداد

دردا که وصال گل فراق آمیز است

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و پنجم: در معانیی كه تعلق به گل دارد » شمارهٔ ۴۰

 

میریخت گل و ز خاک مفرش میکرد

وز بیم شدن سینه پُر آتش میکرد

دردا که چو بیوفایی عمر بدید

نابرده شبی به روز، شب خوش میکرد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و پنجم: در معانیی كه تعلق به گل دارد » شمارهٔ ۴۱

 

بشکفت به صد هزار خوبی گل مست

وز رعنایی جلوه گری در پیوست

وآخر چو ندید در جهان جای نشست

ننشست ز پای و میبشد دست به دست

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و پنجم: در معانیی كه تعلق به گل دارد » شمارهٔ ۴۲

 

غنچه که چو پسته لب شود خندانش

از کم عمری بر لبش آمد جانش

چون نیست به جز نیست شدن درمانش

خون میبچکد به درد از پیکانش

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و پنجم: در معانیی كه تعلق به گل دارد » شمارهٔ ۴۳

 

با گل گفتم که داد بستان و برو

آب رخ خود خواه ز باران و برو

گل گفت که برمن ابر از آن میگرید

یعنی که بشوی دست از جان و برو

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و پنجم: در معانیی كه تعلق به گل دارد » شمارهٔ ۴۴

 

بلبل سخنی گفت به گل آهسته

یعنی که بپیوند بدین دلخسته

گل گفت: آخر در که توانم پیوست

بشکفتن من ریختن پیوسته

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و پنجم: در معانیی كه تعلق به گل دارد » شمارهٔ ۴۵

 

گل گفت که در خاک چرا ننشینم

چون از زر خود دست تهی می‌بینم

زر بر کف دست داشتم باد بریخت

در خاک فتاده‌ام زرم می‌چینم

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و پنجم: در معانیی كه تعلق به گل دارد » شمارهٔ ۴۶

 

بلبل به سحر نعره‌زنان می‌آشفت

وز غنچهٔ سر تیز حدیثی می‌گفت

چون غنچه درون پوست زر داشت نهفت

در پوست نگنجید و ز شادی بشکفت

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و پنجم: در معانیی كه تعلق به گل دارد » شمارهٔ ۴۷

 

در غنچه نگاه کن که چون میجوشد

پیکانش نگر که همچو خون میجوشد

بلبل سرِپیکانش به منقار بسفت

خون از سرِ پیکانش برون میجوشد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و پنجم: در معانیی كه تعلق به گل دارد » شمارهٔ ۴۸

 

چون شور ز گل در دل بلبل افتاد

در هر رگ او هزار غلغل افتاد

از باد صبا شور ز عالم برخاست

وز گریهٔ ابر خنده بر گل افتاد

عطار
 
 
۱
۱۱۳۹
۱۱۴۰
۱۱۴۱
۱۱۴۲
۱۱۴۳
۶۵۱۳