عطار » مختارنامه » باب سی و هشتم: در صفت لب و دهان معشوق » شمارهٔ ۳۰
گفتم: «شکریم ده مسلمانی نیست»
گفتا: «جان ده که نرخ پنهانی نیست
یک بوسه به جانیست مرا، گو بمخر
آن را که بدین گرانی ارزانی نیست»
عطار » مختارنامه » باب سی و هشتم: در صفت لب و دهان معشوق » شمارهٔ ۳۱
گفتم که «هزار رونق افزون گیری
گر تو کم یک شکر هم اکنون گیری»
گفتا: «شکر از لبم گرفتی بیرون»
یا رب که چگونه جست بیرون گیری
عطار » مختارنامه » باب سی و هشتم: در صفت لب و دهان معشوق » شمارهٔ ۳۲
گفتم:«بردی از لب و دندان جانم
روی از لب و دندان تو چون گردانم»
گفتا: «لب خویش را به دندان میخا
دور از لب و دندانت لب و دندانم!»
عطار » مختارنامه » باب سی و هشتم: در صفت لب و دهان معشوق » شمارهٔ ۳۳
میآمد و بر زلف شکن میانداخت
ناخورده شراب، خویشتن میانداخت
پنهان ز رقیبی که همه زهر نمود
از لب شکری به سوی من میانداخت
عطار » مختارنامه » باب سی و هشتم: در صفت لب و دهان معشوق » شمارهٔ ۳۴
ترکم همه کارم به خلل خواهد کرد
آورد خطی مگر عمل خواهد کرد
هر شور که در جهان ز چشمِ خوشِ اوست
با شیرینی لبش بدل خواهد کرد
عطار » مختارنامه » باب سی و هشتم: در صفت لب و دهان معشوق » شمارهٔ ۳۵
عشقش ز وجودم عدمی میسازد
در هر نفسیم ماتمی میسازد
گاهم بدو چشم میزند بر جان زخم
گاهم به دو لعل مرهمی میسازد
عطار » مختارنامه » باب سی و نهم: در صفتِ میان و قدِ معشوق » شمارهٔ ۱
گفتم که «ترا عقل مه تابان گفت»
گفتا که «ز دیوانگی و نقصان گفت»
گفتم که «میان تست این یا مویی»
گفتا که «درین میان سخن نتوان گفت!»
عطار » مختارنامه » باب سی و نهم: در صفتِ میان و قدِ معشوق » شمارهٔ ۲
ای ماه! گشاده کن به وصلت گرهم
تا من ز فرو بستگی غم برهم
از جانب من میانِ ما مویی نیست
آن موی میان تست، من بیگنهم
عطار » مختارنامه » باب سی و نهم: در صفتِ میان و قدِ معشوق » شمارهٔ ۳
ای عقل ز شوق تو فغان در بسته
در وصف تو دل از دل و جان در بسته
وی پیش میان تو – که گوئی عدم است
هر جا که وجودی است میان در بسته
عطار » مختارنامه » باب سی و نهم: در صفتِ میان و قدِ معشوق » شمارهٔ ۴
جانا چو برت حریر میبینم من
دل در غم او اسیر میبینم من
ای موی میان! میانِ چون موی ترا
موئی است که در خمیر میبینم من
عطار » مختارنامه » باب سی و نهم: در صفتِ میان و قدِ معشوق » شمارهٔ ۵
من بی سر و سامان تو خواهم آمد
در کیش تو قربان تو خواهم آمد
هر چند که با میان خوشم میآید
با لعلِ بدخشان تو خواهم آمد
عطار » مختارنامه » باب سی و نهم: در صفتِ میان و قدِ معشوق » شمارهٔ ۶
با روی تو ماه را محل نتوان یافت
مثلت ز ابد تا به ازل نتوان یافت
چون بر برِ سیمین تو جویم بدلی
زیرا که بران سیم بدل نتوان یافت
عطار » مختارنامه » باب سی و نهم: در صفتِ میان و قدِ معشوق » شمارهٔ ۷
جائی که چنان خطّ سیه رنگ آید
شک نیست که پای حسن در سنگ آید
و آن را که میان! بود بدین باریکی
نادر نبود اگر قبا تنگ آید
عطار » مختارنامه » باب سی و نهم: در صفتِ میان و قدِ معشوق » شمارهٔ ۸
نه دل به تمنای تو در بر گنجد
نه عقل ز سودای تو در سر گنجد
ای موی میان! از کمرت در رشکم
کانجا که وی است موی می در گنجد
عطار » مختارنامه » باب سی و نهم: در صفتِ میان و قدِ معشوق » شمارهٔ ۹
ای عشق توام کار به جان آورده
سودای توام موی کشان آورده
وردی که به سالها کسی یاد نداشت
عشقِ کمرِ تو با میان آورده
عطار » مختارنامه » باب سی و نهم: در صفتِ میان و قدِ معشوق » شمارهٔ ۱۰
وقت است که دل از دو جهان برگیریم
صد گنج ز وصل تونهان برگیریم
بنشین تو و دست در کمر کن با ما
تا ما کمرِ تو ازمیان برگیریم
عطار » مختارنامه » باب سی و نهم: در صفتِ میان و قدِ معشوق » شمارهٔ ۱۱
بی روی تو مه راهِ تماشا نگرفت
بی زلف تو شب پردهٔ سودا نگرفت
گر سرو همه جهان به آزادی خورد
بی قدِ تو کارِ سرو بالا نگرفت
عطار » مختارنامه » باب چهلم: در ناز و بیوفائی معشوق » شمارهٔ ۱
گر خورشیدی چرخ برینت نرسد
ور جمشیدی روی زمینت نرسد
گفتی که مرا ناز رسد بر همه کس
تا چند کنی ناز که اینت نرسد
عطار » مختارنامه » باب چهلم: در ناز و بیوفائی معشوق » شمارهٔ ۲
از درد تو ای ماهِ دل افروز آخر
شب چند آرم چو شمع با روز آخر
دل گرچه بسی بسوخت جز با تو نساخت
ای بی معنی وفا درآموز آخر
عطار » مختارنامه » باب چهلم: در ناز و بیوفائی معشوق » شمارهٔ ۳
بر خاکِ درت پای در آتش بودن
خوشتر بودم کز دگری خوش بودن
گفتی: «ستمم مکش!» خوشم میآید
از چون تو سمن بری ستم کش بودن