گنجور

عطار » مختارنامه » باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق » شمارهٔ ۲۷

 

عشق رخ تو که کیمیای خطرست

از یک جو او دو کون زیر و زبرست

چون سرپیچم از تو چو هر روز مرا

همچون رخ تو، عشق رخت، تازهترست

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق » شمارهٔ ۲۸

 

گاهی ز سرِ زلفِ سیاهت ترسم

گاهی ز کمین گاهِ کلاهت ترسم

گفتی: «به نهان بر تو آیم، یک شب»

از روشنی روی چو ماهت ترسم

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق » شمارهٔ ۲۹

 

کوثر که لبِ ترا ندیم افتادهست

سر بر خطِ سبزِ تومقیم افتادهست

آفاق ز روی تست روشن همه روز

خورشید بهانهای عظیم افتادهست

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق » شمارهٔ ۳۰

 

ماهی که ز رخ یک سرِ مویم ننمود

راهم زد و راهِ سرِ کویم ننمود

صد معنی بکر در صفات رویش،

چون روی نماید، ز چه رویم ننمود

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق » شمارهٔ ۳۱

 

آن ماه که سجده بُرد انجم او را

تا کرد دل از دیدهٔ خود گم او را

از بس که گریست دیده در فرقت او

ازدیده بشد صورت مردم او را

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق » شمارهٔ ۳۲

 

بی لعلِ لبش شکرستان میچکنم

بی ماهِ رخش زحمتِ جان میچکنم

گویند: «جهان بر رخِ او باید دید»

گر پیش آید رخش جهان میچکنم

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق » شمارهٔ ۳۳

 

بگشاده رخ و بسته قبا میآید

سرمست به بازار چرا میآید

میآید و در پوست چو گل میخندد

آری چه توان کرد مرا میآید

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق » شمارهٔ ۳۴

 

آن روز که روی دلستان نتوان دید

از بینایی نام ونشان نتوان دید

او مردم چشم ماست چون میبرود

شک نیست که بعد ازین جهان نتوان دید

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق » شمارهٔ ۳۵

 

شرطِ رَهِ عشق چیست، درخون گشتن

همچون شمعی به فرق بیرون گشتن

از مشعلهٔ روی تو دلگرم شدن

وز سلسلهٔ زلفِ تو مجنون گشتن

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق » شمارهٔ ۳۶

 

ای باد به سوی زلفِ آن یار بتاز

کوتاه مکن دست از آن زلف دراز

آهم به سرِ زلفِ درازش برسان

بوی جگر سوخته در مشک انداز

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق » شمارهٔ ۳۷

 

دوش آمد و بنشست به صد زیبایی

برخاست ز زلفش این دلِ سودایی

میپیمودم زلفش و عقلم میگفت

سودای سیاه است چه میپیمایی

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق » شمارهٔ ۳۸

 

از بادهٔ عشق تو خماری دارم

وز هرچه نه عشقِ تو کناری دارم

می در مکش از من سرِ زلفِ تو که من

با هر شکنِ زلفِ تو کاری دارم

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق » شمارهٔ ۳۹

 

دل، خستهٔ چشم ناوک انداز مدار

جان بستهٔ آن زلفِ فسونساز مدار

شوریدهٔ زنجیر سرِ‌زلفِ توام

زنجیر ز شوریدهٔ خود باز مدار

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق » شمارهٔ ۴۰

 

اول که به پیشِ خویشتن راهم داد

صد وعدهٔ وصل گاه و بیگاهم داد

و آخر ز حیل پردهٔ کژ ساخت ز زلف

یعنی که ترا پردهٔ کژ خواهم داد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق » شمارهٔ ۴۱

 

زلف تو برفت از نظرم چه توان کرد

برد این دل زیر و زبرم چه توان کرد

گر من کمری ز زلف تو بربندم

زنّار بود آن کمرم چه توان کرد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق » شمارهٔ ۴۲

 

دل دادم و ترکِ کفر ودینش کردم

گمراهی و مفلسی یقینش کردم

چون نامِ تو نقشِ دلِ من بود مدام

در حلقهٔ زلفِ تو نگینش کردم

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق » شمارهٔ ۴۳

 

زلف تو که بود آرزوئی همه را

جز دیدن او نبود روئی همه را

موئی ز سرِ یک شکنش برکندم

کآویخته بود دل به موئی همه را

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق » شمارهٔ ۴۴

 

دل در خم آن زلف چو زنجیر بماند

سر بر خط تو دو پای در قیر بماند

مشکِ سرِ زلفِ تو دلِ ما بربود

ما را، جگرِ سوخته، توفیر بماند

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق » شمارهٔ ۴۵

 

جانا! ز همه جهان نشستم برتر

سربازان را چو دیده هستم در خور

در باز کن و ببین که هستم بر در

وز دستِ سرِ زلفِ تو دستم بر سر

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق » شمارهٔ ۴۶

 

تا در سر زلفت خم و چین افکندی

بر ماه نقاب عنبرین افکندی

با تو سخنی ز زلف تو میگفتم

در خشم شدی و بر زمین افکندی

عطار
 
 
۱
۱۱۲۱
۱۱۲۲
۱۱۲۳
۱۱۲۴
۱۱۲۵
۶۵۱۳