عطار » مختارنامه » باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق » شمارهٔ ۳۶
گه راندهٔ دربدرم میداری
گه غرقهٔ خون جگرم میداری
این از همه سختتر که درد دل من
میدانی و زیر و زبرم میداری
عطار » مختارنامه » باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق » شمارهٔ ۳۷
گاهی به بر خویشتنم میخوانی
گاهی ز در خویشتنم میرانی
سرگشته و کشتهٔ توام میدانی
تا چند بخون جگرم گردانی
عطار » مختارنامه » باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق » شمارهٔ ۳۸
ای عشقِ تو کیمیای سرگردانی
وی کوی تو در بادیهٔ حیرانی
چون میدانم که حالِ من میدانی
تا چند به خونِ جگرم گردانی
عطار » مختارنامه » باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق » شمارهٔ ۳۹
هر لحظه به سوی من شبیخون آری
دست از دو جهان در دل مجنون آری
گر ناله کنم که پرده برگیر آخر
چیزی دگرم ز پرده بیرون آری
عطار » مختارنامه » باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق » شمارهٔ ۴۰
گه با من دلخسته کنی دمسازی
گه چون شمعم بسوزی و بگدازی
هر شب همگی رهم بگیری تا روز
هر روز ز نو در غلطم اندازی
عطار » مختارنامه » باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق » شمارهٔ ۴۱
ای هر نفست عزم جگرخواری بیش
هر دم به توام شوق و گرفتاری بیش
همواره ترا ناز و مرا زاری بیش
پیوسته ترا عزّ و مرا خواری بیش
عطار » مختارنامه » باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق » شمارهٔ ۴۲
گه حملهٔ عشق بر دل مجنون آر
گه رد خاکم نشان و گه در خون آر
چون دست تراست بنده را فرمان نیست
هر روز به دستی دگرم بیرون آر
عطار » مختارنامه » باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق » شمارهٔ ۴۳
در راه فکندهای مرا در تک و تاز
گه شیب نهی پیش من و گاه فراز
هر لحظه مرا به شیوهای میانداز
مگذار که یک نفس به خویش آیم باز
عطار » مختارنامه » باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق » شمارهٔ ۴۴
ای در غم عشق تو رهی نیست شده
دل پر غم تو دست تهی نیست شده
هرگاه که درکنار دل بنشینی
دل را ز میان برون نهی نیست شده
عطار » مختارنامه » باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق » شمارهٔ ۴۵
عشق تو که سر چون قلمم اندازد
چون شمع سرم در قدمم اندازد
هرگه که وجودت متجلّی گردد
تا چشم زنم، در عدمم اندازد
عطار » مختارنامه » باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق » شمارهٔ ۴۶
صد بار کشیدم و به سرباری بار
خوارم کردی چه خیزد از خواری خوار
عشقت چو مرا کشت به صد زاری زار
آنگاه مرا چه سود از یاری یار
عطار » مختارنامه » باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق » شمارهٔ ۴۷
آن را که ز دریای تو گوهر بایست
همچون گویش نه پا و نه سر بایست
من خود بودم چنانک بودم دلتنگ
دیوانگی عشق تو می در بایست
عطار » مختارنامه » باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق » شمارهٔ ۴۸
در عشق تو ای خلاصهٔ زیبایی
با خاک یکی شدم چه میفرمایی
گفتی: «به بر تو خواهم آمد روزی»
چون من مردم مگر به خاکم آیی
عطار » مختارنامه » باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق » شمارهٔ ۴۹
از عشق فرو گرفتهای پیش و پسم
تا در غم عشق، راه نبود به کسم
تا در همه عمر دیدهام یک نفست
عمری است که سرگشتهٔ آن یک نفسم
عطار » مختارنامه » باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق » شمارهٔ ۵۰
شرطست ز تو بی سر و بی پا که روم
فرض است دراندوهِ تو تنها که روم
گفتم بگریزم از تو جایی دیگر
خود جای گرفتهای تو هرجا که روم
عطار » مختارنامه » باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق » شمارهٔ ۵۱
گه عشق تو چون حلقهٔ در میبَرَدم
گاه از بد و نیک بیخبر میبَرَدم
هر دم به غرامتی دگر میکشدم
هر لحظه به عالمی دگر میبَرَدم
عطار » مختارنامه » باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق » شمارهٔ ۵۲
سودای توام به سر برون گردانید
باری بشنو ز من که چون گردانید
بر خاک رهم فکند و خون کرد دلم
چون خاک شدم میان خون گردانید
عطار » مختارنامه » باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق » شمارهٔ ۵۳
سودای تو کارم به خطر خواهد کرد
قسم دل من خون جگر خواهد کرد
فی الجمله مرا زیر و زبر خواهد کرد
این میدانم تا چه دگر خواهد کرد
عطار » مختارنامه » باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق » شمارهٔ ۵۴
عشق تو به هر دمم هزار افسون کرد
تا عقل ز من برد و مرا مجنون کرد
من هرچه که داشتم ندادم از دست
اما همه او ز دست من بیرون کرد
عطار » مختارنامه » باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق » شمارهٔ ۵۵
گه نعره زن قلندر آیم با تو
گه پیش فتاده بر سر آیم با تو
هر روز به دستی دگر آیم با تو
آخر به کدام در درآیم با تو