گنجور

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶

 

آشنایانه کشد خار رهت دامن ما

گویی این بود ازین پیش به پیراهن ما

بی تو چون باده که در شیشه هم از شیشه جداست

نبود آمیزش جان در تن ما با تن ما

سایه و چشمه به صحرا دم عیسی دارد

[...]

غالب دهلوی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸

 

در بزم چمان آمده سرو چمن ما

امشب همه رشک چمن است انجمن ما

ماه است که در بزم برافروخته طلعت،

یا شمع رخ مهوش سیمین بدن ما؟

خوب است که در بزم من آید به تماشا،

[...]

افسر کرمانی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode