گنجور

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۷

 

چه سازی سرای و چه گویی سرود

فروشو بدین خاک تیره فرود

یقین‌دان که همچون تو بسیار کس

فکندست در چرخ چرخ کبود

چه برخیزد از خود و آهن تو را

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۳

 

ای کوی توام مقصد و ای روی تو مقصود

وی آتش عشق تو دلم سوخته چون عود

چه باک اگرم عقل و دل و جان بنماند

گو هیچ ممان زانکه تویی زین همه مقصود

در عشق تو جانم که وجود و عدمش نیست

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۵

 

رُهبان دَیْر را سببِ عاشقی چه بود؟

کاو روی راز دیر به خَلقان نمی‌نمود

از نیستی دو دیده به کس می‌نکرد باز

وز راستی روانِ خلایق همی‌ربود

چون در فتاد در محنِ عشق زان سپس

[...]

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب هفتم: در بیان آنكه آنچه نه قدم است همه محو عدم است » شمارهٔ ۳۵

 

در عشق مرا چون عدم محض فزود

از هستی خویشم عدم محض ربود

چون جان و دلم در عدم محض غنود

کونین مرا چون عدم محض نمود

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب هشتم: در تحریض نمودن به فنا و گم بودن در بقا » شمارهٔ ۸

 

فانی شده، تا بود، مشوّش نشود

باقی به وجود جز در آتش نرود

چون اصلِ وجودِ کلِّ عالم عدم است

هرکو به وجود خوش شود خوش نبود

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و نهم: در سخن گفتن به زبان پروانه » شمارهٔ ۱۸

 

چون شمعِ جمال خود به پروانه نمود

پروانه ز شوقِ او فرود آمد زود

شمعش گفتا: چه بود گفت: آمدهام

تا جمله تو باشم و نمییارم بود

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » حکایت بلبل » حکایت درویشی که عاشق دختر پادشاه شد

 

این بگفت و رفت از پیشش چو دود

هرچه بود اصلا همه آن هیچ بود

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » حکایت بط » حکایت بط

 

من نیابم در جهان بی‌آب سود

زانک زاد و بود من در آن بود

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » حکایت بوتیمار » گفتگوی مرد دیده‌ور با دریا

 

دیده‌ور مردی به دریا شد فرود

گفت ای دریا چرا داری کبود

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » حکایت کوف » حکایت کوف

 

عشق گنجم در خرابی ره نمود

سوی گنجم جز خرابی ره نبود

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » حکایت کوف » حکایت مردی که پس از مرگ حقه‌ای زر او بازمانده بود

 

پس در آن موضع که زر بنهاده بود

موشی اندر گرد آن می‌گشت زود

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » حکایت صعوه » حکایت یعقوب و فراق یوسف

 

یادش آمد آنچ حق فرموده بود

تن زد آن سرگشتهٔ فرسوده زود

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » حکایت صعوه » حکایت یعقوب و فراق یوسف

 

در میان آه تو دانم که بود

در حقیقت توبه بشکستی چه سود

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » جواب هدهد » حکایت شیخ سمعان

 

چون ندید از یاری ما شیخ سود

بازگردانید ما را شیخ زود

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » جواب هدهد » حکایت شیخ سمعان

 

نفس، این اسرار نتواند شنود

بی نصیبه گوی نتواند ربود

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » جواب هدهد » حکایت شیخ سمعان

 

سبزپوشان در فراز و در فرود

جمله پوشیدند از آن ماتم کبود

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » جواب هدهد » حکایت شیخ سمعان

 

شیخ گفتا جان من پر درد بود

هر کجا خواهید باید رفت زود

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » جواب هدهد » حکایت شیخ سمعان

 

مرد گفت اکنون ازین خجلت چه سود؟

کار چون افتاد برخیزیم زود

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت صوفی و انگبین فروش

 

صوفیی می‌رفت در بغداد زود

در میان راه آوازی شنود

عطار
 
 
۱
۲
۳
۲۲