عطار » منطقالطیر » در تعصب گوید » درتعصب گوید
گفت هر یاریم نجمی روشن است
بهترین قرنها قرن منست
عطار » منطقالطیر » آغازکتاب » مجمع مرغان
چون خلیل آن کس که از نمرود رَست
خوش تواند کرد بر آتش نشست
عطار » منطقالطیر » حکایت بلبل » حکایت بلبل
بلبل شیدا درآمد مست مست
وز کمال عشق نه نیست و نه هست
عطار » منطقالطیر » حکایت بلبل » حکایت درویشی که عاشق دختر پادشاه شد
آن گدا گفتا که من آن روز دست
شستهام از جان که گشتم از تو مست
عطار » منطقالطیر » حکایت طاووس » حکایت طاووس
گفت تا نقاش غیبم نقش بست
چینیان را شد قلم انگشت دست
عطار » منطقالطیر » حکایت طاووس » قصه رانده شدن آدم از بهشت
ما زوال آریم بر وی هرچ هست
زانک نتوان زد به غیر دوست دست
عطار » منطقالطیر » حکایت بط » حکایت بط
زنده از آب است دایم هرچ هست
این چنین از آب نتوان شست دست
عطار » منطقالطیر » حکایت بط » عقیدهٔ دیوانهای درباره دو عالم
گفت کاین هر دو جهان بالا و پست
قطرهٔ آب است نه نیست و نه هست
عطار » منطقالطیر » داستان کبک » داستان کبک
دل در این سختی به صد اندوه خست
زانک عشق گوهرم بر کوه بست
عطار » منطقالطیر » داستان همای » داستان همای
جمله را در پر او باید نشست
تا ز ظلش ذرهای آید به دست
عطار » منطقالطیر » حکایت کوف » حکایت کوف
هدهدش گفت ای ز عشق گنج مست
من گرفتم کامدت گنجی به دست
عطار » منطقالطیر » پرسش مرغان » پرسش مرغان
این بدان چون این بدانستی نخست
سوی آن حضرت نسب کردی درست
عطار » منطقالطیر » جواب هدهد » حکایت شیخ سمعان
گفت تسبیحم بیفکندم ز دست
تا توانم بر میان زنار بست
عطار » منطقالطیر » جواب هدهد » حکایت شیخ سمعان
کی کنند، ای از شراب شرک مست
زاهدان در کوی ترسایان نشست؟
عطار » منطقالطیر » جواب هدهد » حکایت شیخ سمعان
ذرهای عشق از کمین درجست چست
برد ما را بر سر لوح نخست
عطار » منطقالطیر » جواب هدهد » حکایت شیخ سمعان
چون نهاد آن شیخ بر زنار دست
جمله را زنار میبایست بست
عطار » منطقالطیر » جواب هدهد » حکایت شیخ سمعان
آن مرید آن را چو دید از جای جست
کای نبی الله دستم گیر دست
عطار » منطقالطیر » جواب هدهد » حکایت شیخ سمعان
گفت دختر گر درین کاری تو چست
دست باید پاکت از اسلام شست
عطار » منطقالطیر » جواب هدهد » حکایت شیخ سمعان
خمر، هر معنی که بودش از نخست
پاک از لوح ضمیر او بشست